۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۱

بازْ از آن کوهِ قاف، آمد عَنْقایِ عشق
باز بَرآمد زِ جانْ نَعره و هَیهایِ عشق

بازْ بَرآوَرْد عشق سَر، به مِثالِ نَهنگ
تا شِکَنَد زورِق عقلْ به دریایِ عشق

سینه گشادست فقر، جانِبِ دل‌هایِ پاک
در شِکَمِ طور بین، سینه سینایِ عشق

مُرغِ دلِ عاشقان، باز پَرِ نو گُشاد
کَزْ قَفَصِ سینه یافت عالَمِ پَهنایِ عشق

هر نَفَس آید نِثار، بر سَرِ یارانِ کار
از بَرِ جانان که اوست جان و دلْ اَفْزایِ عشق

فِتْنه نشانْ عقل بود، رفت و به یک سو نِشَست
هر طَرَف اکنون بِبین، فِتْنه دروایِِ عشق

عقل بِدید آتشی، گفت که عشقست و نی
عشق بِبینَد مگر دیده بینایِ عشق

عشقْ نِدایِ بلندْ کرد به آوازِ پَست
کای دل، بالا بِپَر، بِنْگَر بالایِ عشق

بِنْگَر در شَمسِ دین، خُسروِ تبریزیان
شادیِ جان‌هایِ پاک، دیده دل‌هایِ عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.