هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان شاعری است که به معشوق خود ابراز علاقه میکند و از زیباییها و ویژگیهای او سخن میگوید. شاعر در این شعر از معشوق خود به عنوان موجودی زیبا و نازکاندام یاد میکند و از عشق و دلبستگی خود به او میگوید. همچنین، شاعر از حالات روحی خود و احساساتش نسبت به معشوق سخن میگوید و از غم و اندوهی که در دل دارد، یاد میکند. در بخشی از شعر، شاعر به معشوق خود توصیه میکند که به جای غم و اندوه، به عشق و خدمت به او بپردازد و از دنیای مادی فاصله بگیرد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیده در شعر، نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد تا بتواند به درستی درک و تفسیر شود.
غزل شمارهٔ ۱۳۱۶
رو رو که نهیی عاشق، ای زُلْفَک و ای خالَک
ای نازک و ای خَشمَک، پابَسته به خَلْخالَک
با مرگْ کجا پیچَد آن زُلْفَک و آن پیچَک؟
بر چَرخ کجا پَرَّد آن پَرَّک و آن بالَک؟
ای نازکِ نازک دل، دل جو، که دِلَت مانَد
روزی که جُدا مانی، از زَرَّک و از مالَک
اِشْکَسته چرا باشی؟ دِلْتنگ چرا گردی؟
دلْ هَمچو دلِ میمَک، قَد همچو قَدِ دالَک
تو رُستمِ دَستانی، از زالْ چه میتَرسی؟
یارَب، بِرَهان او را از نَنگِ چُنین زالَک
من دوشْ تو را دیدم در خواب و چُنان باشد
بر چَرخْ هَمیگشتی، سَرمَسْتَک و خوش حالَک
میگشتی و میگفتی، ای زُهره به من بِنْگَر
سَرمَستم و آزادم، زِادْبارک و اِقْبالَک
درویشی و آن گَهْ غَم؟ از مَستْ نَبیذی کم
رو، خِدمَتِ آن مَهْ کُن، مَردانه یکی سالَک
بر هفت فَلَک بُگْذر، افسونِ زُحَل مَشْنو
بُگْذار مُنَجِّم را در اَخْتَر و در فالَک
من خِرقه زِخور دارم، چون لَعْل و گُهَر دارم
من خِرقه کجا پوشَم از صوفَک و از شالَک؟
با یارِ عَرَب گفتم، در چَشمِ تَرَم بِنْگَر
میگفت به زیرِ لب، لا تَخْدَعُنی والَک
میگفتم و میپُختم در سینه دو صد حیلَت
میگفت مرا خندان، کَمْ تَکْتُمُ اَحْوالَک؟
خامُش کُن و شَهْ را بین، چون بازِ سپیدی تو
نی بُلبُل قَوّالی، دَرمانده دَرین قالَک
ای نازک و ای خَشمَک، پابَسته به خَلْخالَک
با مرگْ کجا پیچَد آن زُلْفَک و آن پیچَک؟
بر چَرخ کجا پَرَّد آن پَرَّک و آن بالَک؟
ای نازکِ نازک دل، دل جو، که دِلَت مانَد
روزی که جُدا مانی، از زَرَّک و از مالَک
اِشْکَسته چرا باشی؟ دِلْتنگ چرا گردی؟
دلْ هَمچو دلِ میمَک، قَد همچو قَدِ دالَک
تو رُستمِ دَستانی، از زالْ چه میتَرسی؟
یارَب، بِرَهان او را از نَنگِ چُنین زالَک
من دوشْ تو را دیدم در خواب و چُنان باشد
بر چَرخْ هَمیگشتی، سَرمَسْتَک و خوش حالَک
میگشتی و میگفتی، ای زُهره به من بِنْگَر
سَرمَستم و آزادم، زِادْبارک و اِقْبالَک
درویشی و آن گَهْ غَم؟ از مَستْ نَبیذی کم
رو، خِدمَتِ آن مَهْ کُن، مَردانه یکی سالَک
بر هفت فَلَک بُگْذر، افسونِ زُحَل مَشْنو
بُگْذار مُنَجِّم را در اَخْتَر و در فالَک
من خِرقه زِخور دارم، چون لَعْل و گُهَر دارم
من خِرقه کجا پوشَم از صوفَک و از شالَک؟
با یارِ عَرَب گفتم، در چَشمِ تَرَم بِنْگَر
میگفت به زیرِ لب، لا تَخْدَعُنی والَک
میگفتم و میپُختم در سینه دو صد حیلَت
میگفت مرا خندان، کَمْ تَکْتُمُ اَحْوالَک؟
خامُش کُن و شَهْ را بین، چون بازِ سپیدی تو
نی بُلبُل قَوّالی، دَرمانده دَرین قالَک
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.