۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۲۷

تَتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ
خَرابْ گنجِ تو دارد، چرا شود دلْ تَنگ؟

جهانْ شِکَست و تو یارِ شِکَستگان باشی
کجاست مَستِ تو را از چُنین خَرابی نَنگ؟

فَلَک زِ مَستیِ اَمرِ تو روز و شب در چَرخ
زمین زِ شادیِ گنجِ تو خیره مانده و دَنگ

وظیفهٔ تو رَسید و نیافت راه زِ دَر
زِهی کَرَم که زِ روزَن بِکَردی‌اَش آوَنگ

شنیده ایم که شاهان به جنگ بِسْتانَند
ندیده‌ایم که شاهانْ عَطا دَهند به جنگ

زِسنگْ چَشمه رَوان کرده‌ییّ و می‌گویی
بیا عَطا بِسِتان، ای دلِ فَسُرده چو سنگ

کِنار و بوسهٔ رومی رُخانْت می‌باید؟
زِ رویِ آیِنِهٔ دلْ به عشقْ بِزْدا زنگ

تَعلُّقی‌ست عَجَب زنگ را بدین رومی
تَعلُّقی‌ست نَهانی، میانِ موش و پَلَنگ

دَهان بِبَند که تا دلْ دَهانه بُگْشاید
فروخورَد دو جهان را به یک زمان چو نَهنگ

چو ما رَویم رَهِ دل هزار فَرسنگ است
چو خُطوَتَیْنِ دل آمد، کجا بُوَد فَرسنگ؟

اگر نه مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دینْ جویاست
چرا شود غَمِ عشقش مُوکِّل و سَرهنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.