۴۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳۱

هر کِه دَرو نیست ازین عشقْ رنگ
نَزدِ خدا نیست، به جُز چوب و سنگ

عشقْ بَرآوَرْد زِ هر سنگْ آب
عشقْ تَراشید زِ آیینهٔ زنگ

کُفر به جنگ آمد و ایمان به صُلح
عشقْ بِزَد آتش در صُلح و جنگ

عشقْ گُشایَد دَهَن از بَحْرِ دل
هر دو جهان را بِخورَد چون نَهنگ

عشقْ چو شیر است، نه مَکْر و نه ریو
نیست گَهی روبَهْ و گاهی پَلَنگ

چون که مَدَد بر مَدَد آید زِ عشق
جان بِرَهَد از تَنِ تاریک و تَنگ

عشقْ زِآغازْ همه حیرت است
عقلْ دَرو خیره و جانْ گشته دَنگ

در تبریزست دِلَم، ای صَبا
خِدمَتِ ما را بِرَسان بی‌دِرَنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.