هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از رابطهی عاشقانهی خود با خدا سخن میگوید. او از مشکلات و سختیهای راه عشق الهی میگوید و این که چگونه عشق و ایمان میتوانند بر همهی موانع غلبه کنند. شاعر از مفاهیمی مانند عشق، ایمان، صبر و امید استفاده میکند و به خواننده یادآوری میکند که در نهایت، همهچیز به خواست و ارادهی خداوند بستگی دارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۱۳۵۸
به گوشِ دلْ پِنِهانی بِگُفت رَحْمَتِ کُل
که هرچه خواهی میکُن، ولی زِما مَسِکُل
تو آنِ ما و من آنِ تو، هَمچو دیده و روز
چرا رَوی زِبَرِ من، به هر غَلیظ و عُتُل
بِگُفت دل که سُکُستَن زِتو چگونه بُوَد؟
چگونه بیزِدُهُل زَن کُند غَریوْ دُهُل؟
همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل زَن و بَسْ
کجا رَوَند زِتو چون که بسته است سُبُل
جواب داد که خود را دُهُل شِناس و مَباش
گَهی دُهُل زن و گاهی دُهُل که آرَد ذُل
نَجُنبَد این تَنِ بیچاره تا نَجُنبَد جان
که تا فَرَس بِنَجُنبَد، بَرو نَجُنبَد جُل
دلِ تو شیرِ خدایَست و نَفْسِ تو فَرَس است
چُنان که مَرکَبِ شیرِ خدای شُد دُلدُل
چو دَرخورِ تَک دُلدُل نبود عَرصهٔ عقل
زِتَنْگنایِ خِرَد تاخت سویِ عَرصهٔ قُل
تو را و عقلِ تو را، عشق و خارْخار چراست؟
که وقت شُد که بِرویَد زِخارِ تو آن گُل
ازین غَم اَرْچه تُرُش روست، مُژدهها بِشِنو
که گَر شبی، سَحَر آمد، وَگَر خُماری، مُل
زِآهْ آهِ تو جوشید بَحْرِ فَضْلِ اِله
مُسافرِ اَمَلِ تو رَسید، تا آمُل
دَمی رَسید که هر شوق ازو رَسَد به مَشوق
شَهی رَسید کَزو طوقْ میشود هر غُل
حُطام داد ازین جیفه دایهٔ تبدیل
در آفتاب فَکَنده ست، ظِلِّ حَقْ غُلغُل
ازین همه بِگُذر، بیگَهْ آمدهست حَبیب
شَبَم یَقینْ شبِ قَدْر است، قُلْ لِلَیْلی طُل
چو وَحی سَر کُند از غَیب، گوشِ آن سَر باش
از آن که اُذْنُ مِنَ الرَّأسِ گفت صَدْرِ رُسُل
تو بُلبُلِ چَمَنی، لیک میتوانی شُد
به فَضْلِ حَقْ چَمَن و باغ، با دو صد بُلبُل
خدایْ را بِنِگَر در سیاستِ عالَم
عُقود را بِنِگَر در صَناعَتِ اَنمُل
چو مَست باشد عاشق، طَمَع مَکُن خَمُشی
چو نان رَسَد به گُرسنه، مگو که لا تَأْکُل
زِحرف بِگُذر و چون آب نَقْشها مَپَذیر
که حَرف و صوت زِدنیاست و هست دنیا پُل
که هرچه خواهی میکُن، ولی زِما مَسِکُل
تو آنِ ما و من آنِ تو، هَمچو دیده و روز
چرا رَوی زِبَرِ من، به هر غَلیظ و عُتُل
بِگُفت دل که سُکُستَن زِتو چگونه بُوَد؟
چگونه بیزِدُهُل زَن کُند غَریوْ دُهُل؟
همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل زَن و بَسْ
کجا رَوَند زِتو چون که بسته است سُبُل
جواب داد که خود را دُهُل شِناس و مَباش
گَهی دُهُل زن و گاهی دُهُل که آرَد ذُل
نَجُنبَد این تَنِ بیچاره تا نَجُنبَد جان
که تا فَرَس بِنَجُنبَد، بَرو نَجُنبَد جُل
دلِ تو شیرِ خدایَست و نَفْسِ تو فَرَس است
چُنان که مَرکَبِ شیرِ خدای شُد دُلدُل
چو دَرخورِ تَک دُلدُل نبود عَرصهٔ عقل
زِتَنْگنایِ خِرَد تاخت سویِ عَرصهٔ قُل
تو را و عقلِ تو را، عشق و خارْخار چراست؟
که وقت شُد که بِرویَد زِخارِ تو آن گُل
ازین غَم اَرْچه تُرُش روست، مُژدهها بِشِنو
که گَر شبی، سَحَر آمد، وَگَر خُماری، مُل
زِآهْ آهِ تو جوشید بَحْرِ فَضْلِ اِله
مُسافرِ اَمَلِ تو رَسید، تا آمُل
دَمی رَسید که هر شوق ازو رَسَد به مَشوق
شَهی رَسید کَزو طوقْ میشود هر غُل
حُطام داد ازین جیفه دایهٔ تبدیل
در آفتاب فَکَنده ست، ظِلِّ حَقْ غُلغُل
ازین همه بِگُذر، بیگَهْ آمدهست حَبیب
شَبَم یَقینْ شبِ قَدْر است، قُلْ لِلَیْلی طُل
چو وَحی سَر کُند از غَیب، گوشِ آن سَر باش
از آن که اُذْنُ مِنَ الرَّأسِ گفت صَدْرِ رُسُل
تو بُلبُلِ چَمَنی، لیک میتوانی شُد
به فَضْلِ حَقْ چَمَن و باغ، با دو صد بُلبُل
خدایْ را بِنِگَر در سیاستِ عالَم
عُقود را بِنِگَر در صَناعَتِ اَنمُل
چو مَست باشد عاشق، طَمَع مَکُن خَمُشی
چو نان رَسَد به گُرسنه، مگو که لا تَأْکُل
زِحرف بِگُذر و چون آب نَقْشها مَپَذیر
که حَرف و صوت زِدنیاست و هست دنیا پُل
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.