۲۹۳ بار خوانده شده

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست
بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست

گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ
تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست

پیر ما مصلحتاً رو به مجاز آورد است
ورنه با زهره وشان هیچ سروکارش نیست

دل به او بند و ازین خرقه فروشان بگریز
نشوی صید غزالی که ز تاتارش نیست

نغمهٔ عافیت از بربط من می طلبی
از کجا بر کشم آن نغمه که در تارش نیست

دل ما قشقه زد و برهمنی کرد ولی
آنچنان کرد که شایسته زنارش نیست

عشق در صحبت میخانه به گفتار آید
زانکه در دیر و حرم محرم اسرارش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:جهان عشق نه میری نه سروری داند
گوهر بعدی:بیا که بلبل شوریده نغمه پرداز است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.