۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸۲

ای ساقیِ روشن دلان بَردار سَغْراقِ کَرَم
کَزْ بَهرِ این آورده‌یی، ما را زِصَحرایِ عَدَم

تا جان زِفِکْرَت بُگْذرد، وین پَرده‌ها را بَردَرَد
زیرا که فِکْرَت جانْ خورَد، جان را کُند هر لحظه کَم

ای دل خَموش از قالِ او، واقِف نه‌یی زَاحْوالِ او
بر رُخ نداری خالِ او، گَر چون مَهی، ای جانِ عَم

خوبی جَمالِ عالِمان، وان حالْ حالِ عارفان
کو دیده؟ کو دانش؟ بگو، کو گُلْسِتان؟ کو بوی و شَم؟

آن میْ بیار ایْ خوب رو، کِاشکوفه‌اَش حِکمَت بُوَد
کَزْ بَحرِ جان دارد مَدد، تا دَرجِ دُر شُد زو شِکَم

بَرریز آن رَطْلِ گِران، بر آهِ سردِ مُنْکِران
تا سَردشانْ سوزان شود، گردد همه لاشان نَعَم

گَر مَجْلِسَم خالی بُدی، گُفتارِ من عالی بُدی
یا نورْ شو یا دورْ شو، بر ما مَکُن چَندین سِتَم

مانندِ دَردِ دیده‌یی، بر دیده بَرچَفْسیده‌یی
ای خواجه بَرگَردان وَرَق، وَرْنه شِکَستم من قَلَم

هر کَس که هایی می‌کُند، آخِر زِجایی می‌کُند
شاهی بُوَد یا لشکری، تنها نباشد آن عَلَم

خالی نمی‌گردد وَطَن، خالی کُن این تَنْ را زِ من
مَست است جان در آب و گِل، تَرسَم که دَرلَغْزَد قَدَم

ای شَمسِ تبریزی بِبین، ما را تو ای نِعْمَ الْمُعین
ای قُوَّتِ پا در رَوِش، وِیْ صِحَّتِ جانْ در سَقَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.