۳۴۷ بار خوانده شده

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای
زناریان او همه نالنده همچو نای

در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر
غمها که پشت را به جوانی کند دو تای

درمان کجا که درد بدرمان فزون شود
دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای

بی زور سیل کشتی آدم نمی رود
هر دل هزار عربده دارد به ناخدای

از من حکایت سفر زندگی مپرس
در ساختم بدرد و گذشتم غزل سرای

آمیختم نفس به نسیم سحر گهی
گشتم درین چمن به گلان نانهاده پای

از کاخ و کو جدا و پریشان بکاخ و کوی
کردم بچشم ماه تماشای این سرای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت
گوهر بعدی:ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.