هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق، عشوه، وعدههای دروغین و احساسات پیچیده خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او از ناامیدی، انتظار و اشتیاق خود میگوید و در عین حال، به ستایش معشوق و تأثیر عمیق او بر زندگی خود میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند عشق، جفا، طلب و طرب استفاده میکند و احساسات خود را با تصاویر شاعرانه و استعارههای زیبا بیان میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عشوه، وعدههای دروغین و جفا نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری برای درک کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
دَفْع مَدِه، دَفْع مَدِه، من نَرَوَم تا نخورَم
عشوه مَدِه، عشوه مَدِه، عشوهٔ مَستانْ نَخَرَم
وعده مَکُن، وعده مَکُن، مُشتریِ وَعده نِیَم
یا بِدَهی، یا زِدُکانِ تو گِروگانْ بِبَرَم
گَر تو بَهایی بِنَهی تا که مرا دَفْع کُنی
رو، که به جُز حَق نَبَری، گرچه چُنین بیخَبَرَم
پَرده مَکُن، پَرده مَدَر، در سِپَسِ پَرده مَرو
راه بِدِه، راه بِدِه، یا تو بُرون آ زِ حَرَم
ای دل و جانْ بندهٔ تو، بَندِ شِکَرخَندهٔ تو
خندهٔ تو چیست؟ بگو، جوششِ دریایِ کَرَم
طالِعِ اِسْتیزِ مرا، از مَهْ و مِرّیخ بِجو
همچو قَضاهایِ فَلَک، خیره و اِسْتیزه گَرَم
چَرخْ زِاِسْتیزهٔ من، خیره و سَرگشته شود
زان که دو چندان که وِیْاَم، گرچه چُنین مُخْتَصَرَم
گَر تو زِمن صَرفه بَری، من زِتو صد صَرفه بَرَم
کیسه بُرَم، کاسه بَرَم، زان که دورو هَمچو زَرَم
گرچه دورو هَمچو زَرَم، مُهرِ تو دارد نَظَرَم
از مَهْ و از مِهْرِ فَلَک، مَهْتَر و اَفْلاکتَرَم
لاف زَنَم لافْ که تو راست کُنی لافِ مرا
ناز کُنم نازْ که من در نَظَرَت مُعْتَبَرَم
چه عَجَب اَرْخوش خَبَرَم، چون که تو کردی خَبَرَم
چه عَجَب اَرْخوش نَظَرَم؟ چون که تویی در نَظَرَم
بر هَمِگان گَر زِفَلَک، زَهْر بِبارَد همه شب
من شِکَر اَنْدَر شِکَر اَنْدَر شِکَر اَنْدَر شِکَرَم
هر کَسَکی را کَسَکی، هر جِگَری را هَوَسی
لیک کجا تا به کجا؟ من زِهوایی دِگَرَم
من طَلَب اَنْدَر طَلَبَم، تو طَرَب اَنْدَر طَرَبی
آن طَرَبَت در طَلَبَم، پا زد و بَرگشت سَرَم
تیرْ تَراشنده تویی، دوکْ تَراشنده مَنَم
ماهِ درخشنده تویی، من چو شبِ تیره بَرَم
میرِ شکارِ فَلَکی، تیرْ بِزَن در دلِ من
وَرْبِزَنی تیرِ جَفا، هَمچو زمین پِیْ سِپَرَم
جُمله سِپَرهایِ جهان، با خِلَل از زَخْم بُوَد
بی خَطَر آنگاه بُوَم کَزپِیِ زَخْمَت سِپَرَم
گیج شُد از تو سَرِ من، این سَرِ سَرگشتهٔ من
تا که نَدانَم پِسَرا که پِسَرم یا پِدَرَم
آن دلِ آوارهٔ من، گَر زِسَفَر بازرَسَد
خانه تَهی یابَد او، هیچ نبیند اَثَرَم
سِرکه فَشانی چه کُنی کاتَشِ ما را بِکُشی؟
کاتَشَم از سِرکهاَت اَفْزون شود، اَفْزون شَرَرَم
عشقْ چو قربان کُنَدم، عیدِ من آن روز بُوَد
وَرْنَبُوَد عیدِ من آن، مَرد نِیَم بلکه غَرَم
چون عَرَفه و عید تویی، غُرّهٔ ذِی اَلْحَجَّه مَنَم
هیچ به تو دَرنَرَسم، وَزْپِیِ تو هم نَبُرَم
بازِ تواَم، بازِ تواَم، چون شِنَوَم طَبْلِ تو را
ای شَهْ و شاهَنْشَهِ من، باز شود بال و پَرَم
گَر بِدَهی میْ بِچَشَم، وَرْنَدَهی نیز خوشَم
سَر بِنَهَم، پا بِکَشَم، بیسَر و پا مینِگَرَم
عشوه مَدِه، عشوه مَدِه، عشوهٔ مَستانْ نَخَرَم
وعده مَکُن، وعده مَکُن، مُشتریِ وَعده نِیَم
یا بِدَهی، یا زِدُکانِ تو گِروگانْ بِبَرَم
گَر تو بَهایی بِنَهی تا که مرا دَفْع کُنی
رو، که به جُز حَق نَبَری، گرچه چُنین بیخَبَرَم
پَرده مَکُن، پَرده مَدَر، در سِپَسِ پَرده مَرو
راه بِدِه، راه بِدِه، یا تو بُرون آ زِ حَرَم
ای دل و جانْ بندهٔ تو، بَندِ شِکَرخَندهٔ تو
خندهٔ تو چیست؟ بگو، جوششِ دریایِ کَرَم
طالِعِ اِسْتیزِ مرا، از مَهْ و مِرّیخ بِجو
همچو قَضاهایِ فَلَک، خیره و اِسْتیزه گَرَم
چَرخْ زِاِسْتیزهٔ من، خیره و سَرگشته شود
زان که دو چندان که وِیْاَم، گرچه چُنین مُخْتَصَرَم
گَر تو زِمن صَرفه بَری، من زِتو صد صَرفه بَرَم
کیسه بُرَم، کاسه بَرَم، زان که دورو هَمچو زَرَم
گرچه دورو هَمچو زَرَم، مُهرِ تو دارد نَظَرَم
از مَهْ و از مِهْرِ فَلَک، مَهْتَر و اَفْلاکتَرَم
لاف زَنَم لافْ که تو راست کُنی لافِ مرا
ناز کُنم نازْ که من در نَظَرَت مُعْتَبَرَم
چه عَجَب اَرْخوش خَبَرَم، چون که تو کردی خَبَرَم
چه عَجَب اَرْخوش نَظَرَم؟ چون که تویی در نَظَرَم
بر هَمِگان گَر زِفَلَک، زَهْر بِبارَد همه شب
من شِکَر اَنْدَر شِکَر اَنْدَر شِکَر اَنْدَر شِکَرَم
هر کَسَکی را کَسَکی، هر جِگَری را هَوَسی
لیک کجا تا به کجا؟ من زِهوایی دِگَرَم
من طَلَب اَنْدَر طَلَبَم، تو طَرَب اَنْدَر طَرَبی
آن طَرَبَت در طَلَبَم، پا زد و بَرگشت سَرَم
تیرْ تَراشنده تویی، دوکْ تَراشنده مَنَم
ماهِ درخشنده تویی، من چو شبِ تیره بَرَم
میرِ شکارِ فَلَکی، تیرْ بِزَن در دلِ من
وَرْبِزَنی تیرِ جَفا، هَمچو زمین پِیْ سِپَرَم
جُمله سِپَرهایِ جهان، با خِلَل از زَخْم بُوَد
بی خَطَر آنگاه بُوَم کَزپِیِ زَخْمَت سِپَرَم
گیج شُد از تو سَرِ من، این سَرِ سَرگشتهٔ من
تا که نَدانَم پِسَرا که پِسَرم یا پِدَرَم
آن دلِ آوارهٔ من، گَر زِسَفَر بازرَسَد
خانه تَهی یابَد او، هیچ نبیند اَثَرَم
سِرکه فَشانی چه کُنی کاتَشِ ما را بِکُشی؟
کاتَشَم از سِرکهاَت اَفْزون شود، اَفْزون شَرَرَم
عشقْ چو قربان کُنَدم، عیدِ من آن روز بُوَد
وَرْنَبُوَد عیدِ من آن، مَرد نِیَم بلکه غَرَم
چون عَرَفه و عید تویی، غُرّهٔ ذِی اَلْحَجَّه مَنَم
هیچ به تو دَرنَرَسم، وَزْپِیِ تو هم نَبُرَم
بازِ تواَم، بازِ تواَم، چون شِنَوَم طَبْلِ تو را
ای شَهْ و شاهَنْشَهِ من، باز شود بال و پَرَم
گَر بِدَهی میْ بِچَشَم، وَرْنَدَهی نیز خوشَم
سَر بِنَهَم، پا بِکَشَم، بیسَر و پا مینِگَرَم
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۴
۱۴۶۱
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.