هوش مصنوعی:
متن بیانگر احساسات عمیق و دردناک شاعر از بیمهری دنیا، ناامیدی از وجود و عدم، و رویارویی با مرگ و دوزخ است. شاعر از بیعدالتی و رنجهای جهان شکایت میکند و به عناصر طبیعی مانند آسمان، زمین، و دریاها متوسل میشود. در پایان، توصیفی از فروپاشی جهان و نابودی همه چیز ارائه میشود.
رده سنی:
18+
متن دارای مضامین عمیق فلسفی، عرفانی و انتقادی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مرگ، دوزخ و نابودی جهان ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و اضطرابآور باشد.
فریاد یکی از زورق نشینان قلزم خونین
«نی عدم ما را پذیرد نی وجود
وای از بی مهری بود و نبود
تا گذشتیم از جهان شرق و غرب
بر در دوزخ شدیم از درد و کرب
ق
یک شرر بر صادق و جعفر نزد
بر سر ما مشت خاکستر نزد
گفت دوزخ را خس و خاشاک به
شعلهٔ من زین دو کافر پاک به
آنسوی نه آسمان رفتیم ما
پیش مرگ ناگهان رفتیم ما
گفت «جان سری ز اسرار من است
حفظ جان و هدم تن کار من است
جان زشتی گرچه نرزد با دو جو
ایکه از من هدم جان خواهی برو
اینچنین کاری نمی آید ز مرگ
جان غداری نیاساید ز مرگ»
ای هوای تند ای دریای خون
ای زمین ای آسمان نیلگون
ای نجوم ای ماهتاب ای آفتاب
ای قلم ای لوح محفوظ ای کتاب
ای بتان ابیض ای لردان غرب
ای جهانی ، در بغل بی حرب و ضرب
این جهان بی ابتدا بی انتهاست
بندهٔ غدار را مولا کجاست»
ناگهان آمد صدای هولناک
سینهٔ صحرا و دریا چاک چاک
ربط اقلیم بدن از هم گسیخت
دمبدم که پاره بر که پاره ریخت
کوهها مثل سحاب اندر مرور
انهدام عالمی بی بانگ صور
برق و تندر از تب و تاب درون
آشیان جستند اندر بحر خون
موجها پر شور و از خود رفته تر
غرق خون گردید آن کوه و کمر
آنچه بر پیدا و ناپیدا گذشت
خیل انجم دید و بی پروا گذشت
وای از بی مهری بود و نبود
تا گذشتیم از جهان شرق و غرب
بر در دوزخ شدیم از درد و کرب
ق
یک شرر بر صادق و جعفر نزد
بر سر ما مشت خاکستر نزد
گفت دوزخ را خس و خاشاک به
شعلهٔ من زین دو کافر پاک به
آنسوی نه آسمان رفتیم ما
پیش مرگ ناگهان رفتیم ما
گفت «جان سری ز اسرار من است
حفظ جان و هدم تن کار من است
جان زشتی گرچه نرزد با دو جو
ایکه از من هدم جان خواهی برو
اینچنین کاری نمی آید ز مرگ
جان غداری نیاساید ز مرگ»
ای هوای تند ای دریای خون
ای زمین ای آسمان نیلگون
ای نجوم ای ماهتاب ای آفتاب
ای قلم ای لوح محفوظ ای کتاب
ای بتان ابیض ای لردان غرب
ای جهانی ، در بغل بی حرب و ضرب
این جهان بی ابتدا بی انتهاست
بندهٔ غدار را مولا کجاست»
ناگهان آمد صدای هولناک
سینهٔ صحرا و دریا چاک چاک
ربط اقلیم بدن از هم گسیخت
دمبدم که پاره بر که پاره ریخت
کوهها مثل سحاب اندر مرور
انهدام عالمی بی بانگ صور
برق و تندر از تب و تاب درون
آشیان جستند اندر بحر خون
موجها پر شور و از خود رفته تر
غرق خون گردید آن کوه و کمر
آنچه بر پیدا و ناپیدا گذشت
خیل انجم دید و بی پروا گذشت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: چند بندی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:روح هندوستان ناله و فریاد می کند
گوهر بعدی:آن سوی افلاک - مقام حکیم آلمانی نیچه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.