۴۰۱ بار خوانده شده
مَیلِ هواش میکُنم، طالَ بَقاش میزَنَم
حَلْقه به گوش و عاشقم، طَبْلِ وَفاش میزَنَم
از دل و جان سُکُستهام، بر سَرِ رَهْ نِشَستهام
قافلهٔ خیال را، بَهرِ لِقاش میزَنَم
غیرِ طَواشیِ غَمَش، یا یَلواجِ مَرهَمَش
هر چه سَری بُرون کُند، بر سَر و پاش میزَنَم
این دلِ هَمچو چَنگ را، مَستِ خرابِ دَنگ را
زَخْمه به کَف گرفته ام، هَمچو سه تاش میزَنَم
دل که خَرید جوهری، از تَکِ حوضِ کوثری
خُفت و بَها نمیدَهَد، بَهرِ بَهاش میزَنَم
شب چو به خواب میرَوَد، گوش کَشانْش میکَشَم
چون به سَحَر دُعا کُند، وَقتِ دُعاش میزَنَم
لَذَّتِ تازیانهام، کِی بِرَسَد به لاشهاَش؟
چون که گُمان بَرَد که من بَهرِ فَناش میزَنَم
گَر قَمَر و فَلَک بُوَد، وَرْ خِرَد و مَلَک بُوَد
چون که حِجابِ دل شود، زود قَفاش میزَنَم
گفتم شیشهٔ مرا، بر سَرِ سنگ میزنی
گفت چو لافِ عشق زد، تیغِ بَلاش میزَنَم
هر رَگِ این رَباب را، نالهٔ نو، نوایِ نو
تا زِ نَواش پِیْ بَرَد دل، که کُجاش میزَنَم
در دلِ هر فَغانِ او، چاشْنییی سِرِشتهام
تا نَبَری گُمان که من، سَهْو و خَطاش میزَنَم
خشمِ شَهانْ گَهِ عَطا، خَنجَر و گُرز میزَنَد
من به سَخاش میکُشم، من به عَطاش میزَنَم
سختْ لطیف میزَنَم، دیده بدان نمیرَسَد
دل که هوایِ ما کُند، همچو هَواش میزَنَم
خامُش باش زین حَنین، پَردهٔ راست نیست این
راهِ شماست این نَوا، پیشِ شماش میزَنَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
حَلْقه به گوش و عاشقم، طَبْلِ وَفاش میزَنَم
از دل و جان سُکُستهام، بر سَرِ رَهْ نِشَستهام
قافلهٔ خیال را، بَهرِ لِقاش میزَنَم
غیرِ طَواشیِ غَمَش، یا یَلواجِ مَرهَمَش
هر چه سَری بُرون کُند، بر سَر و پاش میزَنَم
این دلِ هَمچو چَنگ را، مَستِ خرابِ دَنگ را
زَخْمه به کَف گرفته ام، هَمچو سه تاش میزَنَم
دل که خَرید جوهری، از تَکِ حوضِ کوثری
خُفت و بَها نمیدَهَد، بَهرِ بَهاش میزَنَم
شب چو به خواب میرَوَد، گوش کَشانْش میکَشَم
چون به سَحَر دُعا کُند، وَقتِ دُعاش میزَنَم
لَذَّتِ تازیانهام، کِی بِرَسَد به لاشهاَش؟
چون که گُمان بَرَد که من بَهرِ فَناش میزَنَم
گَر قَمَر و فَلَک بُوَد، وَرْ خِرَد و مَلَک بُوَد
چون که حِجابِ دل شود، زود قَفاش میزَنَم
گفتم شیشهٔ مرا، بر سَرِ سنگ میزنی
گفت چو لافِ عشق زد، تیغِ بَلاش میزَنَم
هر رَگِ این رَباب را، نالهٔ نو، نوایِ نو
تا زِ نَواش پِیْ بَرَد دل، که کُجاش میزَنَم
در دلِ هر فَغانِ او، چاشْنییی سِرِشتهام
تا نَبَری گُمان که من، سَهْو و خَطاش میزَنَم
خشمِ شَهانْ گَهِ عَطا، خَنجَر و گُرز میزَنَد
من به سَخاش میکُشم، من به عَطاش میزَنَم
سختْ لطیف میزَنَم، دیده بدان نمیرَسَد
دل که هوایِ ما کُند، همچو هَواش میزَنَم
خامُش باش زین حَنین، پَردهٔ راست نیست این
راهِ شماست این نَوا، پیشِ شماش میزَنَم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.