۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳۴

چو آمد رویِ مَهْ رویم، کِه باشم من که من باشم؟
چو هر خاری ازو گُل شُد، چرا من یاسَمَن باشم؟

چو هر سنگی عَسَل گردد، چرا مومی کُند مومی؟
همه اجسامْ چون جان شُد، چرا اِسْتیزه تَن باشم؟

یَقین هر چَشمْ جو گردد، چو آن آبِ رَوان آمد
چو در جِلْوه‌‌ست حُسنِ او، چه بَندِ بوالحَسَن باشم؟

اگر چه در لَگَن بودم، مِثالِ شمع تا اکنون
چو شَمعَم جُمله گشت آتش، چرا اَنْدَر لگن باشم؟

چو از نَحْسِ زُحَل رَستَم، چه زیرِ آسْمان باشم؟
چو مِحْنَت جُمله دولت گشت، از چه مُمْتَحَن باشم؟

حَسَد بر من حَسَد دارد، مرا بر کِه حَسَد باشد؟
زِ جویِ خَمْر چون مَستم، چرا تشنه‌‌‌‌ی لَبَن باشم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.