هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای غنی، به توصیف معشوق و تأثیر عمیق او بر عاشق میپردازد. شاعر از خیال معشوق، نگاههای فریبندهاش، موهای پریشانش، و دیگر زیباییهایش سخن میگوید و بیان میکند که چگونه این زیباییها عاشق را مجذوب و حیران کردهاند. همچنین، شعر به مفاهیمی مانند عشق، شیدایی، و رسیدن به کمال از طریق عشق اشاره دارد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظّارهها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صد خم شراب از چشم مستت غمزهای
خونبهای صد چمن از جلوههایت یک ادا
همچو آیینه هزارت چشم حیران روبهرو
همچو کاکل یک جهان جمع پریشان در قفا
تیغ مژگانت به آب ناز دامن میکشد
چشم مخمورت به خون تاک میبندد حنا
ابروی مشکینت از بار تغافل گشته خم
مانده زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
رنگ خالت سرمه در چشم تماشا میکند
گرد خطّت میدهد آیینهٔ دل را جلا
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوش گلزار بقا
از صفای عارضت جان میچکد گاه عرق
وز شکست طرّهات دل میدمد جای صدا
لعل خاموشت گر از موج تبسّم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا
از نگاهت نشئهها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنهها جوشیده از هر نقش پا
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
گر جمالت عام سازد رخصت نظّاره را
مردمک از دیدهها پیش از نگه گیرد هوا
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا
عمرها شد در هوایت بال عجزی میزند
تاکجا پرواز گیرد بیدل از دست دعا
بر رخت نظّارهها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صد خم شراب از چشم مستت غمزهای
خونبهای صد چمن از جلوههایت یک ادا
همچو آیینه هزارت چشم حیران روبهرو
همچو کاکل یک جهان جمع پریشان در قفا
تیغ مژگانت به آب ناز دامن میکشد
چشم مخمورت به خون تاک میبندد حنا
ابروی مشکینت از بار تغافل گشته خم
مانده زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
رنگ خالت سرمه در چشم تماشا میکند
گرد خطّت میدهد آیینهٔ دل را جلا
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوش گلزار بقا
از صفای عارضت جان میچکد گاه عرق
وز شکست طرّهات دل میدمد جای صدا
لعل خاموشت گر از موج تبسّم دم زند
غنچه سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا
از نگاهت نشئهها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنهها جوشیده از هر نقش پا
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
گر جمالت عام سازد رخصت نظّاره را
مردمک از دیدهها پیش از نگه گیرد هوا
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا
عمرها شد در هوایت بال عجزی میزند
تاکجا پرواز گیرد بیدل از دست دعا
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.