هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناتوانی و درماندگی خود سخن می‌گوید و از آیینه‌ای که تصویرش را بازتاب می‌دهد، ناامید است. او از غبار و خشکی زندگی شکایت دارد و از خداوند می‌خواهد تا امیدش را زنده کند. شاعر از انتظار کشیدن و دردهای عشق می‌نالد و احساس می‌کند که وجودش سنگین‌تر از میزان هستی است. او از آرزوهایش می‌گوید که مانند تب، درونش را می‌سوزاند و تنها عرق شرم بر جای می‌گذارد. در نهایت، شاعر به عجز خود اعتراف می‌کند و آن را نقاشی عبرت‌انگیزی می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی، عجز و انتظار ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۱۲۰

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا

خاک نم‌گل می‌کندسامان خشکی از غبار
سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا

بسکه درمیزان هستی سنگ قدرم بیش بود
در عدم باکوه می‌سنجند اعمال مرا

تخم امّیدی به سودای حضوری‌کشته‌ام
سبزکن یارب سر در جیب پامال مرا

انتظار وعدة دیدار آخر واخرید
از غم ماضی شدن مستقبل حال مرا

رشتهٔ سازم چه امکانست‌گیردکوتهی
سایهٔ آن زلف پرورده‌ست آمال مرا

سبحه‌داران از هجوم دردسر نشناختند
آن برهمن زاد صندل بر جبین مال مرا

درتب شوق آرزوها زیرلب خون‌کرده‌ام
ناله جوشدگر بیفشارند تبخال مرا

جزعرق چون موج ازین‌دریاچه بایدبردپیش
شرم پرواز آب کرد افشاندن بال مرا

گر همه‌گردون شوم زین خرمن بیحاصلی
غیر خاک آخر چه باید بیخت غربال مرا

می‌کشم بار دل اما نقش می‌بندم به خاک
عجز، خوش نقاش عبرت‌کرد جمال مرا
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.