هوش مصنوعی:
این شعر به مضامینی مانند ناامیدی، عشق، خودشناسی، گذر زمان و بیثباتی دنیا میپردازد. شاعر از ناکامیها، بیاعتباری دنیا و فرصتهای از دست رفته سخن میگوید و با تصاویر زیبا و استعارههای عمیق، احساسات خود را بیان میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهٔ زندگی دارد که معمولاً نوجوانان و بزرگسالان بهتر میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و گذر زمان ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۳
تا بویگل به رنگ ندوزد لباس ما
عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود
با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم
در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست
چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق
ما شخص فرصتیم بدارند پاس ما
پهلو زدن ز پنبه برآتش قیامت است
هرخشک مغزنیست حریف مساس ما
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است ز ما از هراس ما
تکلیف بینشانی عشق از هوس جداست
یارب قبول کس نشود التماس ما
از ششجهت ترانهٔ عنقا شنیدنیست
کز بام و منظر دگر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم بردهایم
هستی عرق شد از نفس ناسپاس ما
آیینهٔ دلیمکدورت نصیب ماست
کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مردیم وخاک ما به هواگرد میکند
بیربطیی که داشت نرفت از حواس ما
جز زیر پا چو آبله خشتی نچیدهایم
دیگرکدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زیاد فرضکن و نرد وهم باز
بر هیچ تختهای نفتادهست طاس ما
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم
بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما
عریانگذشت زین چمن امید ویاس ما
دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود
با ما نساخت آینهٔ خودشناس ما
خاکی و سایهای همهجا فرش کردهایم
در خانهای که نیست همین بس پلاس ما
آیینهٔ سراب خیالیم چاره نیست
چسزی نمودهاند به چشم قیاس ما
یاران غنیمتیم بههم زین دو دم وقاق
ما شخص فرصتیم بدارند پاس ما
پهلو زدن ز پنبه برآتش قیامت است
هرخشک مغزنیست حریف مساس ما
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است ز ما از هراس ما
تکلیف بینشانی عشق از هوس جداست
یارب قبول کس نشود التماس ما
از ششجهت ترانهٔ عنقا شنیدنیست
کز بام و منظر دگر افتاد طاس ما
از شبنم سحر سبق شرم بردهایم
هستی عرق شد از نفس ناسپاس ما
آیینهٔ دلیمکدورت نصیب ماست
کز تاب فرصت نفس است اقتباس ما
مردیم وخاک ما به هواگرد میکند
بیربطیی که داشت نرفت از حواس ما
جز زیر پا چو آبله خشتی نچیدهایم
دیگرکدام قصر و چه طاق و اساس ما
خال زیاد فرضکن و نرد وهم باز
بر هیچ تختهای نفتادهست طاس ما
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم
بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.