۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸

همچو عنقا بی‌نیاز عرض ایجادیم ما
یعنی آن سوی جهان یک عالم آبادیم ما

کس درین محفل حریف امتیاز ما نشد
پرفشانیهای بی‌رنگ پریزادیم ما

اشک‌یأسیم ای اثر از حال ما غافل مباش
با دو عالم نالهٔ خون‌گشته همزادیم ما

شخص‌نسیان شکوه‌سنج‌غفلت احباب‌نیست
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما

نسبت محویت از ما قطع‌کردن مشکل است
حسن تا آیینه دارد حیرت آبادیم ما

محرم‌کیفیت ما حیرت تشویش نیست
چون فسون ناامیدی راحت ایجادیم ما

یوسفستان است عالم‌تا به‌خود پرداختیم
درکف شوق انتظارکلک بهزادیم ما

دستگاه بی‌پر و بالی بهشت دیگر است
نازمفروش ای قفس درچنگ صیادیم ما

آمد و رفت نفس سامان شوق جان‌کنی‌ست
زندگی تا تیشه بر دوش است فرهادیم ما

بی‌تردد همچو آب‌گوهر ز جا می‌رویم
خاک نتوان شد به این تمکین‌که بر بادیم ما

چون‌سپندای دادرس‌صبری‌که‌خاکسترشویم
سرمه خواهدگفت آخرتا چه فریادیم ما

قیدهستی چون نفس بال وپر پرواز ماست
هرقدر بیدل‌گرفتاری‌ست آزادیم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.