هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد و رنج شاعر از وضعیت اجتماعی و فرهنگی زمانه خود است. او از بیمعنایی گفتارها، هرزهگوییها، و تشویشهای اخلاقی و هنری شکایت دارد. شاعر احساس میکند که آزادی واقعی وجود ندارد و زبان و هنر به ابزاری بیارزش تبدیل شدهاند. او از غرور کاذب، ناتوانیها، و رنجهای زندگی مینالد و به گذشته و جوانی از دست رفته اشاره میکند.
رده سنی:
18+
متن دارای مضامین عمیق اجتماعی، فلسفی و انتقادی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی، انتقاد از جامعه، و تفکرات عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۳۲۱
سخنشد داغ دل چونشمع ازآتش بیانیها
معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها
طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد
خیالم محو شد ازکثرت مصرع رسانیها
ز تشویشکج آهنگانگذشت از راستی طبعم
مگر این حلقهها بردرد از ره بیسنانیها
ز استغنای آزادی چه لافد موج درگوهر
به معنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها
چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا
به اشکیل خران دارم تلاش ریسمانیها
ز طاق افتاد مینای اشارات فلکتازی
هلال اکنون سپهر افکند ار ابروکمانیها
نفس سرمایهایاز لاف خودسنجی تبراکن
مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانیها
بهبیباکیزبانواکردهای ، چونشمعوزینغافل
که میراند!برون بزمت آخر نکتهرانیها
زدعوی چند خواهی برگردون منفعل بودن
قفس تنگ است جز بر ناله مفکن پرفشانیها
غرور رستمیگفتم به خاکشکیست اندازد
ز پاافتادگان گفتند: زور ناتوانیها
سریدرجیبدزدیدم،ز وهم خانومان رستم
ته بالم برآورد از غم بیآشیانیها
تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم
گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانیها
بهناموسحواسم چوننفستهمتکش هستی
همهدر خواب ومن خونمیخورماز پاسبانیها
دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل
زمین هم بال وپر دارد به نازآسمانیها
معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها
طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد
خیالم محو شد ازکثرت مصرع رسانیها
ز تشویشکج آهنگانگذشت از راستی طبعم
مگر این حلقهها بردرد از ره بیسنانیها
ز استغنای آزادی چه لافد موج درگوهر
به معنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها
چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا
به اشکیل خران دارم تلاش ریسمانیها
ز طاق افتاد مینای اشارات فلکتازی
هلال اکنون سپهر افکند ار ابروکمانیها
نفس سرمایهایاز لاف خودسنجی تبراکن
مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانیها
بهبیباکیزبانواکردهای ، چونشمعوزینغافل
که میراند!برون بزمت آخر نکتهرانیها
زدعوی چند خواهی برگردون منفعل بودن
قفس تنگ است جز بر ناله مفکن پرفشانیها
غرور رستمیگفتم به خاکشکیست اندازد
ز پاافتادگان گفتند: زور ناتوانیها
سریدرجیبدزدیدم،ز وهم خانومان رستم
ته بالم برآورد از غم بیآشیانیها
تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم
گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانیها
بهناموسحواسم چوننفستهمتکش هستی
همهدر خواب ومن خونمیخورماز پاسبانیها
دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل
زمین هم بال وپر دارد به نازآسمانیها
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.