۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱

در شهد راحتند فقیران بوریا
آسوده‌اند در شکرستان بوریا

بر قسمت فتاده‌کس ازپشت پا زند
نی می‌خلد به ناخنش از خوان بوریا

برگیر و دار اهل جهان خنده می‌کند
رند برهنه پای بیابان بوریا

بر خاک خفتگان به حقارت نظر مکن
آید صدای تیغ ز عریان بوریا

وقت فتادگی مشو از دوستان جدا
این است نقش مسلک یاران بوریا

افتادگی‌ست سرمهٔ آواز سرکشان
در بند ناله نیست نیستان بوریا

درگنج خلوتی‌که بلندست دست فقر
پیچیده‌ایم پای به دامان بوریا

بیدل به‌سرکشان‌جهان چشم‌عبرت است
سرتا به پای زخم نمایان بوریا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.