هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از حالات عاشقانه و مستانه شاعر سخن میگوید. شاعر از عشق و مستی و بیخودی خود صحبت میکند و به ستایش معشوق و عشق الهی میپردازد. او از رهایی از قید و بندهای دنیوی و رسیدن به حالتی از بیخودی و اتحاد با معشوق سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۴۷۷
از اوَّلِ امروز چو آشفته و مَستیم
آشفته بگوییم، که آشفته شُدسْتیم
آن ساقیِ بَدمَست که امروز دَرآمَد
صد عُذر بِگُفتیم، وَزان مَستْ نَرَستیم
آن باده که دادی تو و این عقلْ که ما راست
مَعْذور هَمیدار، اگر جامْ شِکَستیم
امروزْ سَرِ زُلفِ تو مَستانه گرفتیم
صد بار گُشادیمَش و صد بار بِبَستیم
رِنْدانِ خَرابات بِخوردند و بِرَفتند
ماییم که جاوید بِخوردیم و نِشَستیم
وَقت است که خوبانْ همه در رَقص دَرآیَند
اَنْگشت زنان گشته که از پرده بِجَستیم
یک لحظه بَلانوشِ رَهِ عشق قَدیمیم
یک لحظه بلی گویِ مُناجاتِ اَلَسْتیم
از گفتِ بلی صبر نداریم، اَزیرا
بِسْرشته و بَررُستهٔ سَغْراقِ اَلَسْتیم
بالا همه باغ آمد و پَستیْ هَمِگی گنج
ما بوالْعَجَبانیم، نه بالا و نه پَستیم
خاموش! که تا هستیِ او کرد تَجَلّی
هستیم بدان سانْ که ندانیم کِه هستیم
تو دست بِنِه بر رَگِ ما خواجه حَکیما
کَزْ دست شُدسْتیم، بِبین تا زِ چه دستیم
هر چند پَرَستیدنِ بُت مایهٔ کُفر است
ما کافرِ عشقیم گَرین بُت نَپَرستیم
جُز قِصّهٔ شَمسُ الْحَقِ تبریز مگویید
از ماهْ مگویید، که خورشید پَرَستیم
آشفته بگوییم، که آشفته شُدسْتیم
آن ساقیِ بَدمَست که امروز دَرآمَد
صد عُذر بِگُفتیم، وَزان مَستْ نَرَستیم
آن باده که دادی تو و این عقلْ که ما راست
مَعْذور هَمیدار، اگر جامْ شِکَستیم
امروزْ سَرِ زُلفِ تو مَستانه گرفتیم
صد بار گُشادیمَش و صد بار بِبَستیم
رِنْدانِ خَرابات بِخوردند و بِرَفتند
ماییم که جاوید بِخوردیم و نِشَستیم
وَقت است که خوبانْ همه در رَقص دَرآیَند
اَنْگشت زنان گشته که از پرده بِجَستیم
یک لحظه بَلانوشِ رَهِ عشق قَدیمیم
یک لحظه بلی گویِ مُناجاتِ اَلَسْتیم
از گفتِ بلی صبر نداریم، اَزیرا
بِسْرشته و بَررُستهٔ سَغْراقِ اَلَسْتیم
بالا همه باغ آمد و پَستیْ هَمِگی گنج
ما بوالْعَجَبانیم، نه بالا و نه پَستیم
خاموش! که تا هستیِ او کرد تَجَلّی
هستیم بدان سانْ که ندانیم کِه هستیم
تو دست بِنِه بر رَگِ ما خواجه حَکیما
کَزْ دست شُدسْتیم، بِبین تا زِ چه دستیم
هر چند پَرَستیدنِ بُت مایهٔ کُفر است
ما کافرِ عشقیم گَرین بُت نَپَرستیم
جُز قِصّهٔ شَمسُ الْحَقِ تبریز مگویید
از ماهْ مگویید، که خورشید پَرَستیم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.