۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۵

شب گریه‌ام به‌آن همه سامان ‌شکست ‌و ریخت
کزهرسرشک شیشه‌‌ی‌توفان شکست و ریخت

در راه انتظار توام اشک بود و بس
گرد مصیبتی که ز دامان شکست و ریخت

توفان دهر شورش آهم فرو نشاند
این گر‌دباد گرد بیابان شکست و ریخت

از چشمت آنچه بر قدح می‌فتاده است
کس راکم اوفتاد بدینسا‌ن شکست و ریخت

اشکم ز دیده ‌ریخت به حال شکست دل
مشکل‌غمی ‌که ‌عشق ‌تو آسان‌ شکست و ریخت

آخرچکید موج تبسم ز گوهرت
شور نمک نگر که نمکدان شکست و ریخت

عمری عنان ‌گریه ‌کشیدم ولی چه سود
آخر به دامنم جگرستان شکست و‌ ریخت

باید به نقش پای تو سیر بهارکرد
کاین‌برگ ازآن نهال خر‌امان شکست و ریخت

گرداب خون ز هر دو جهان موج می‌زند
در چشم انتظارکه مژگان شکست و ریخت

در عالم خیال تو این غنچه‌وار دل
آیینه خانهٔ به‌گرببان شکست وس‌بخت

ازخ‌بش هرچه بود شکستیم وب‌بختم
غیر از دل شکسته‌ که نتوان شکست و ریخت

بیدل ز فیض عشق به مژگان‌گذشته‌ایم
در بیشه‌ای‌که ناخن شیران شکست و ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.