هوش مصنوعی: شاعر در این متن از غربت و تنهایی خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که در این شهر غریب است و از مردم آن دور. او از حسادت دیگران می‌ترسد و ترجیح می‌دهد سکوت کند تا باعث رنجش نشود. همچنین، از کسی که دانای اسرار است و با او به خشم است، سخن می‌گوید و امیدوار است که با صلح و آشتی، مشکلات حل شود.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق و انتزاعی مانند غربت، حسادت و صلح است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، زبان شعر کلاسیک فارسی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر چالش‌برانگیز باشد.

غزل شمارهٔ ۱۴۸۸

ای خواجه بِفَرما به کِه مانَم؟ به کِه مانم؟
من مَردِ غَریبَم، نه از این شهرِ جهانم

گَر دَمْ نَزَنَم تا حَسَدِ خَلْق نَجُنبَد
دانم که نگویم، نتوانم که ندانم

آن کَلْ کُلَهی یافت و کَلِ خویشْ نَهان کرد
با بَنده به خَشم است که دانایِ نَهانم

گَر صُلح کُند، دارویِ کَلّیش بِسازیم
از نَنگِ کَلیّ و کُلَهَش بازرَهانم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.