۲۷۱ بار خوانده شده
هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است
بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است
زین بحر چون حباب کمال نمود ما
آیینهداری دل بیمدعا بس است
ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم
بهر شکست لشکر ما یک ادا بس است
محروم پایبوس تو را بهر سوختن
گرشعلهنیست غیرت رنگ حنابس است
محتاج نیست حسن به آرایش دگر
گل را ز غنچه تکمهٔ بند قبا بس است
از دل به هر خیال قناعت نمودهایم
آیینه رویگر ننماید قفا بس است
گوهرصفت ز منت دریوزهٔ محیط
درکاسهٔ جبین تو آب حیا بس است
واماندگی به هر قدم اینجا بهانه جوست
گر خار نیست آبله هم زیر پا بس است
گر درخورکفایت هرکس نصیبهای است
آیینه گو به هرکه رسد، دل به ما بس است
خودبینیی که آینهٔ هیچکس مباد
در خلق شاهد نگه نارسا بس است
ما را چو رشتهای که به سوزن وطن کند
چندانکه بگذریم درین کوچه جا بس است
بیدل مرا به بوس و کنار احتیاج نیست
با عندلیب جلوهٔ گل آشنا بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است
زین بحر چون حباب کمال نمود ما
آیینهداری دل بیمدعا بس است
ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم
بهر شکست لشکر ما یک ادا بس است
محروم پایبوس تو را بهر سوختن
گرشعلهنیست غیرت رنگ حنابس است
محتاج نیست حسن به آرایش دگر
گل را ز غنچه تکمهٔ بند قبا بس است
از دل به هر خیال قناعت نمودهایم
آیینه رویگر ننماید قفا بس است
گوهرصفت ز منت دریوزهٔ محیط
درکاسهٔ جبین تو آب حیا بس است
واماندگی به هر قدم اینجا بهانه جوست
گر خار نیست آبله هم زیر پا بس است
گر درخورکفایت هرکس نصیبهای است
آیینه گو به هرکه رسد، دل به ما بس است
خودبینیی که آینهٔ هیچکس مباد
در خلق شاهد نگه نارسا بس است
ما را چو رشتهای که به سوزن وطن کند
چندانکه بگذریم درین کوچه جا بس است
بیدل مرا به بوس و کنار احتیاج نیست
با عندلیب جلوهٔ گل آشنا بس است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.