۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۱

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست
بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست

گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است
مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت ماست

چون غنچه درکمین بهاری نشسته‌ایم
چاکی اگر دمد زگریبان بهشت ماست

در سینه دل به ضبط نفس آب‌کرده‌ایم
ناقوس از ستم‌زده‌های کنشت ماست

سودای طره‌ات ز سر ما نمی‌رود
چون شعله دوددل رقم‌سرنوشت ماست

تهمت مبند بیهده بر دوش وهم غیر
خار وگل بساط جهان خوب و زشت ماست

اشکی ز الفت مژه دل برگرفته‌ایم
هر دانه‌ای‌که ریشه ندارد زکشت ماست

پوشیده نیست جوهر نظاره مشربان
آیینه لختی ازدل حیرت سرشت ماست

بیدل بنای ریختهٔ درد الفتیم
گرد جفا و داغ الم خاک و خشت ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.