هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و شیدایی شاعر را نسبت به شهر دمشق و زیباییهای آن بیان میکند. شاعر با استفاده از تصاویر و استعارههای زیبا، عشق و دلبستگی خود را به این شهر و جاذبههایش مانند جامع اموی، چشمهی بونواس، و دیگر مکانهای تاریخی و طبیعی آن نشان میدهد. او همچنین از عشق به شخصیتهای تاریخی و اسطورهای مرتبط با دمشق سخن میگوید و خود را غرق در عشق و زیبایی این شهر میداند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و ادبی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و اصطلاحات ادبی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی داشته باشد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
غزل شمارهٔ ۱۴۹۳
ما عاشق و سَرگشته و شَیدایِ دِمشْقیم
جان داده و دل بَستهٔ سودایِ دِمشْقیم
زان صُبحِ سعادت که بِتابید از آن سو
هر شام و سَحَر، مَستِ سَحَرهای دِمشْقیم
بر بابِ بَریدیم، که از یارْ بُریدیم
زان جامِعِ عُشّاق به خَضْرایِ دِمشْقیم
از چَشمهٔ بونْواس مَگَر آب نخوردی؟
ما عاشقِ آن ساعِدِ سَقّایِ دِمشْقیم
بر مُصْحَفِ عُثمانْ بِنَهَم دست به سوگند
کَزْ لولویِ آن دِلْبَر، لالایِ دِمشْقیم
از بابِ فَرَج دوری و از بابِ فَرادیس
کِه داند کَنْدَر چه تماشایِ دِمشْقیم؟
بر رَبوه بَرآییم، چو در مَهدِ مَسیحیم
چون راهِبْ سَرمَست زِ حَمرایِ دِمشْقیم
در نیرَبِ شاهانه بِدیدیم درختی
در سایهٔ آن شِسته و دَروایِ دِمشْقیم
اَخْضَر شُده میدان و بِغَلطیم چو گویی
از زُلفِ چو چوگان، که به صَحرایِ دِمشْقیم
کِی بیمَزه مانیم، چو در مَزّه درآییم؟
دروازهٔ شرقیِّ سُوَیدای دِمشْقیم
اَنْدَر جَبَلِ صالِحْ کانی است زِ گوهر
زان گوهرْ ما غَرقهٔ دریایِ دِمشْقیم
چون جَنَّت دنیاست دِمشق از پِیِ دیدار
ما مُنْتَظِرِ رویتِ حَسنایِ دِمشْقیم
از روم بِتازیم، سوم بار سویِ شام
کَزْ طُرّهٔ چون شام، مُطَرّایِ دِمشْقیم
مَخْدومی شَمسُ اْلحَقِ تبریز گَر آن جاست
مولایِ دِمشْقیم و چه مولایِ دِمشْقیم
جان داده و دل بَستهٔ سودایِ دِمشْقیم
زان صُبحِ سعادت که بِتابید از آن سو
هر شام و سَحَر، مَستِ سَحَرهای دِمشْقیم
بر بابِ بَریدیم، که از یارْ بُریدیم
زان جامِعِ عُشّاق به خَضْرایِ دِمشْقیم
از چَشمهٔ بونْواس مَگَر آب نخوردی؟
ما عاشقِ آن ساعِدِ سَقّایِ دِمشْقیم
بر مُصْحَفِ عُثمانْ بِنَهَم دست به سوگند
کَزْ لولویِ آن دِلْبَر، لالایِ دِمشْقیم
از بابِ فَرَج دوری و از بابِ فَرادیس
کِه داند کَنْدَر چه تماشایِ دِمشْقیم؟
بر رَبوه بَرآییم، چو در مَهدِ مَسیحیم
چون راهِبْ سَرمَست زِ حَمرایِ دِمشْقیم
در نیرَبِ شاهانه بِدیدیم درختی
در سایهٔ آن شِسته و دَروایِ دِمشْقیم
اَخْضَر شُده میدان و بِغَلطیم چو گویی
از زُلفِ چو چوگان، که به صَحرایِ دِمشْقیم
کِی بیمَزه مانیم، چو در مَزّه درآییم؟
دروازهٔ شرقیِّ سُوَیدای دِمشْقیم
اَنْدَر جَبَلِ صالِحْ کانی است زِ گوهر
زان گوهرْ ما غَرقهٔ دریایِ دِمشْقیم
چون جَنَّت دنیاست دِمشق از پِیِ دیدار
ما مُنْتَظِرِ رویتِ حَسنایِ دِمشْقیم
از روم بِتازیم، سوم بار سویِ شام
کَزْ طُرّهٔ چون شام، مُطَرّایِ دِمشْقیم
مَخْدومی شَمسُ اْلحَقِ تبریز گَر آن جاست
مولایِ دِمشْقیم و چه مولایِ دِمشْقیم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.