هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی، شاعر فارسیزبان، بیانگر احساسات عمیق و پیچیدهای مانند عشق، جنون، رنج، و جستجوی حقیقت است. شاعر از مفاهیمی مانند گریبان چاک (نماد رنج و فقر)، سیلاب اشک، پریشانی فکر، و عشق نافرجام سخن میگوید. همچنین، او به مفاهیم عرفانی مانند رسیدن به حقیقت از طریق غرق شدن در دل اشاره میکند. در نهایت، شعر با تصویری از شمع و گریه به پایان میرسد که نماد رنج پنهان در پشت خندههاست.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار است. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج عشق و پریشانی فکر ممکن است برای سنین پایینتر سنگین باشد. از این رو، مناسبترین رده سنی، نوجوانان و بزرگسالان (16 سال به بالا) است که توانایی تحلیل و درک مفاهیم پیچیده را دارند.
غزل شمارهٔ ۵۴۷
خندهام صبحی به صد چاکگریبان آشناست
گریه سیلابی به چندین دشتو دامان آشناست
سایهام را میتوان چون زلف خوبان شانهکرد
بسکه طبع من به صد فکر پریشان آشناست
دستم از دل برنمیدارد گداز آرزو
سیل عمری شدکه با این خانه ویران آشناست
از فسون ناصحان بر خویش میلرزم چو آب
یک تن عریان من با صد زمستان آشناست
جور حسن و صبر عاشق توأم یکدیگرند
با خدنگ او دل من همچو پیکان آشناست
دورگرد وصلم اما در تماشاگاه شوق
با دلم تیر نگاهش تا به مژگان آشناست
نیستم آگه چهگل میچینم از باغ جنون
اینقدر دانم که دستم باگریبان آشناست
هیچکس در بارگاه آگهی مردود نیست
صافی آیینه باگبر و مسلمان آشناست
غرق دل شو تا به اسرار حقیقت وارسی
قعر این دریا همین با غوطهخواران آشناست
ما جنونکاران ز طاقت یک قلم بیگانهایم
سخت جانی با دل صبر آزمایان آشناست
بزم وصل و هستی عاشق خیالی بیش نیست
قطره دست ازخود بشو، هرچند توفان آشناست
بیدل این محفل نهان درگریهٔ شمع است و بس
داغ آن زخمممکه با لبهای خندان آشناست
گریه سیلابی به چندین دشتو دامان آشناست
سایهام را میتوان چون زلف خوبان شانهکرد
بسکه طبع من به صد فکر پریشان آشناست
دستم از دل برنمیدارد گداز آرزو
سیل عمری شدکه با این خانه ویران آشناست
از فسون ناصحان بر خویش میلرزم چو آب
یک تن عریان من با صد زمستان آشناست
جور حسن و صبر عاشق توأم یکدیگرند
با خدنگ او دل من همچو پیکان آشناست
دورگرد وصلم اما در تماشاگاه شوق
با دلم تیر نگاهش تا به مژگان آشناست
نیستم آگه چهگل میچینم از باغ جنون
اینقدر دانم که دستم باگریبان آشناست
هیچکس در بارگاه آگهی مردود نیست
صافی آیینه باگبر و مسلمان آشناست
غرق دل شو تا به اسرار حقیقت وارسی
قعر این دریا همین با غوطهخواران آشناست
ما جنونکاران ز طاقت یک قلم بیگانهایم
سخت جانی با دل صبر آزمایان آشناست
بزم وصل و هستی عاشق خیالی بیش نیست
قطره دست ازخود بشو، هرچند توفان آشناست
بیدل این محفل نهان درگریهٔ شمع است و بس
داغ آن زخمممکه با لبهای خندان آشناست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.