هوش مصنوعی: حکایتی درباره یک پادشاه که در حال مستی از زندگی بدون غم و اندیشه لذت می‌برد. درویشی که در سرما خوابیده بود، به او اعتراض می‌کند که اگر او غمی ندارد، نباید غم دیگران را نیز نادیده بگیرد. پادشاه تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به درویش پول و لباس می‌دهد، اما درویش به سرعت همه را هدر می‌دهد و بازمی‌گردد. پادشاه از رفتار او ناراحت می‌شود و او را از خود می‌راند. وزیری به پادشاه توصیه می‌کند که به چنین افرادی کمک‌های محدود بدهد تا اسراف نکنند. در پایان، اشاره می‌شود که کمک‌های ناامیدکننده و بی‌ثبات مناسب افراد نیازمند نیست.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم اخلاقی و اجتماعی پیچیده‌ای است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مستی و رفتارهای غیراخلاقی ممکن است برای گروه‌های سنی پایین مناسب نباشد.

حکایت شمارهٔ ۱۳

یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همی‌گفت

ما را به جهان خوش تر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
درویشی به سرما برون خفته بود و گفت

ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برونداشت که دامن بدار ای درویش گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم ملک را بر حال ضعیف او رقّت زیادت شد و خلعتی بر آن مزید کرد و پیشش فرستاد.
درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و باز آمد

قرار بر کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
در حالتی که ملک را پروای او نبود حال بگفتند به هم بر آمد و روی از و در هم کشید و زینجا گفته‌اند اصحاب فطنت و خُبرت که از حِدّت و سَورت پادشاهان بر حذر باید بودن که غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکند.

حرامش بود نعمت پادشاه
که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
گفت این گدای شوخ مبذّر را که چندان نعمت به چندین مدّت برانداخت برانید که خزانه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین

ابلهی کو روز روشن شمع کافوری نهد
زود بینی کش به شب روغن نباشد در چراغ
یکی از وزرای ناصح گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را به لطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن

بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد

کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیند

هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۱/۸/۱۰ ۰۸:۴۴

ای کاش...
من وکاغذوقلم،
بازنشینیم دورهم،
حالاوقتشه بارونم بیاد
....