هوش مصنوعی: شاعر در این متن از سفر خود به شهرهای مختلف و جستجوی لطف و زیبایی مانند تو سخن می‌گوید. او از غربت و دوری رنج برده و دوباره به خوشبختی رسیده است. شاعر از نبودن گل و میوه در باغ روی تو شکایت کرده و از بدبختی‌های دوری از تو می‌گوید. او خود را مرده‌ای می‌داند که دوباره زنده شده و از دیدن روی تو و شنیدن صدایت شگفت‌زده است. در پایان، شاعر از عید و هدیه‌ای که برای تو خریده سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج و غم و تجربه‌های عاطفی پیچیده‌تر، مناسب سنین بالاتر است.

غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

سَفر کردم به هر شهری دَویدم
به لُطف و حُسنِ تو کَس را ندیدم

ز هِجران و غَریبی بازگشتم
دِگَرباره بدین دولَت رَسیدم

زِ باغِ رویِ تو تا دور گشتم
نه گُل دیدم نه یک میوه بِچیدم

به بَدبختی چو دور افتادم از تو
زِ هر بَدبَختْ صد زَحْمَت کَشیدم

چه گویم؟ مُرده بودم‌‌ بی‌تو مُطْلَق
خدا از نو دِگَربار آفریدم

عَجَب گویی مَنَم رویِ تو دیده؟
مَنَم گویی که آوازَت شنیدم؟

بِهِل تا دست و پایَت را بِبوسَم
بِدِه عیدانه کاِمْروز است عیدم

تو را ای یوسُفِ مصر اَرْمغانی
چُنین آیینه روشن خَریدم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.