هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از سفر خود به شهرهای مختلف و جستجوی عشق حقیقی میگوید. او در نهایت به این نتیجه میرسد که عشق واقعی را در هیچ شهری نیافته و از نادانی خود رنج برده است. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند یاد میکند که او را به سفر و تجربههای مختلف واداشته و در نهایت به خودشناسی و ناپدید شدن در عشق رسیده است.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربههای زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
سَفَر کردم به هر شهری دَویدم
چو شهرِ عشقْ منْ شهری ندیدم
ندانستم زِ اوَّلْ قَدْرِ آن شهر
زِ نادانی بَسی غُربَت کَشیدم
رَها کردم چُنان شِکَّرسِتانی
چو حیوانْ هر گیاهی میچَریدم
پیاز و گَنْدنا چون قومِ موسی
چرا بر مَنّ و سَلْوی بَرگُزیدم؟
به غیرِ عشق آوازِ دُهُل بود
هر آوازی که در عالَمْ شنیدم
از آن بانگِ دُهُل از عالَم کُل
بدین دنیای فانی اوفْتیدم
میانِ جانها جانِ مُجَرَّد
چو دل بیپَرّ و بیپا میپَریدم
از آن باده که لُطف و خنده بَخْشَد
چو گُل بیحَلْق و بیلَب میچَشیدم
نِدا آمد زِ عشقْ ای جان سَفَر کُن
که من مِحْنَت سَرایی آفریدم
بَسی گفتم که من آن جا نخواهم
بَسی نالیدم و جامه دَریدم
چُنانْک اکنون زِ رفتن میگُریزم
از آن جا آمدن هم میرَمیدم
بِگُفت ای جان بُرو هر جا که باشی
که من نزدیکْ چون حَبْلُ الْوَریدم
فُسون کرد و مرا بَسْ عشوهها داد
فُسون و عشوه او را خَریدم
فُسونِ او جهان را بَرجَهانَد
کِه باشم من؟ که من خود ناپَدیدم
زِ راهَم بُرد وان گاهَم به رَه کرد
گَر از رَهْ مینَرَفتم میرَهیدم
بگویم چون رَسی آن جا وَلیکِن
قَلَم بِشْکَست چون این جا رَسیدم
چو شهرِ عشقْ منْ شهری ندیدم
ندانستم زِ اوَّلْ قَدْرِ آن شهر
زِ نادانی بَسی غُربَت کَشیدم
رَها کردم چُنان شِکَّرسِتانی
چو حیوانْ هر گیاهی میچَریدم
پیاز و گَنْدنا چون قومِ موسی
چرا بر مَنّ و سَلْوی بَرگُزیدم؟
به غیرِ عشق آوازِ دُهُل بود
هر آوازی که در عالَمْ شنیدم
از آن بانگِ دُهُل از عالَم کُل
بدین دنیای فانی اوفْتیدم
میانِ جانها جانِ مُجَرَّد
چو دل بیپَرّ و بیپا میپَریدم
از آن باده که لُطف و خنده بَخْشَد
چو گُل بیحَلْق و بیلَب میچَشیدم
نِدا آمد زِ عشقْ ای جان سَفَر کُن
که من مِحْنَت سَرایی آفریدم
بَسی گفتم که من آن جا نخواهم
بَسی نالیدم و جامه دَریدم
چُنانْک اکنون زِ رفتن میگُریزم
از آن جا آمدن هم میرَمیدم
بِگُفت ای جان بُرو هر جا که باشی
که من نزدیکْ چون حَبْلُ الْوَریدم
فُسون کرد و مرا بَسْ عشوهها داد
فُسون و عشوه او را خَریدم
فُسونِ او جهان را بَرجَهانَد
کِه باشم من؟ که من خود ناپَدیدم
زِ راهَم بُرد وان گاهَم به رَه کرد
گَر از رَهْ مینَرَفتم میرَهیدم
بگویم چون رَسی آن جا وَلیکِن
قَلَم بِشْکَست چون این جا رَسیدم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.