۶۰۹ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۳۰

پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد گفت ای ملک به موجب خشمی که ترا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.