هوش مصنوعی:
فقیهی دختری بسیار زشت داشت که با وجود جهیزیه و امکانات، کسی حاضر به ازدواج با او نبود. سرانجام به ناچار او را با مردی نابینا عقد کردند. در آن زمان حکیمی بود که میتوانست بینایی را به نابینایان بازگرداند. وقتی به فقیه پیشنهاد شد که دامادش را درمان کند، او از این کار خودداری کرد زیرا میترسید اگر داماد بینا شود، دخترش را طلاق دهد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم اجتماعی و اخلاقی است که برای درک بهتر به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین ممکن است کودکان زیر 12 سال نتوانند طنز موجود در داستان را به خوبی درک کنند.
حکایت شمارهٔ ۴۳
آورده اند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمینمود
زشت باشد ديبقی و ديبا
که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضريری ببستند. آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سر ندیب آمده بود که دیده نابینا روشن همیکرد فقیه را گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد شوی زن زشت روی، نابینا به.
زشت باشد ديبقی و ديبا
که بود بر عروس نازیبا
فی الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضريری ببستند. آورده اند که حکیمی در آن تاریخ از سر ندیب آمده بود که دیده نابینا روشن همیکرد فقیه را گفتند داماد را چرا علاج نکنی گفت ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد شوی زن زشت روی، نابینا به.
تعداد ابیات: ۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.