هوش مصنوعی:
شخصی در شبی با دیدن یار عزیزش چنان از خوشحالی بیخود شد که چراغ را خاموش کرد. یارش از این کار تعجب کرد و پرسید چرا چراغ را خاموش کردی؟ او پاسخ داد: اولاً گمان کردم آفتاب طلوع کرده (به خاطر نور حضور تو) و ثانیاً این شعر به خاطرم آمد که وقتی گرانی (عزیزی) پیش شمع میآید، شمع باید خاموش شود.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عاشقانه و ادبی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین استفاده از اصطلاحات و اشعار کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
حکایت شمارهٔ ۶
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد.
سری طیف من یجلو بطلعته الدجی
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا
نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی به چه معنی؟ گفتم: به دو معنی: یکی اینکه گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:
چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
سری طیف من یجلو بطلعته الدجی
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا
نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی به چه معنی؟ گفتم: به دو معنی: یکی اینکه گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود:
چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
تعداد ابیات: ۳
۱۹۸۵
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.