۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۰

بیا با هم سُخَن از جان بگوییم
زِ گوش و چَشم‌‌ها پنهان بگوییم

چو گُلْشَن‌‌ بی‌لَب و دندان بِخَندیم
چو فِکْرَت‌‌ بی‌لب و دندان بگوییم

بِسانِ عقلِ اوَّل سِرِّ عالَم
دَهان بَربسته تا پایان بگوییم

سُخَن دانان چو مُشْرِف بر دَهانند
بُرون از خَرگَهِ ایشان بگوییم

کسی با خود سُخَن پیدا نگوید
اگر جُمله یکیم آن سان بگوییم

تو با دستِ تو چون گویی که بَرگیر؟
چو هم دَستیم از آن دَستان بگوییم

بِدانَد دست و پا از جُنبِشِ دل
دَهانْ ساکِن دلِ جُنبان بگوییم

بِدانَد ذَرّه ذَرّه امرِ تَقدیر
اگر خواهی مِثالِ آن بگوییم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.