۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۴

زندگی نقد هزار آزارست
هرقدر کم شمری بسیارست

دل جمعی که توان گفت کجاست
غنچه هم یک سر و صد د‌ستارست

به شمار من و ما خرسندیم
چه توان‌کرد نفس بیکارست

اثر سعی کدام آبله‌ پاست
خار این ره مژه خونبارست

خاکساران چمن خرمی‌اند
سبزه و گل به زمین بسیارست

حشن نادیده تماشا دارد
مژه برداشتنت دیوارست

در عدم نیز غباری دارد
خاکم آیینهٔ جوهردارست

پیش پا می‌خورم از الفت دل
بر نفس آینه ناهموارست

نارسایی قفس شکوهٔ کیست
خامشی پیجش صد طومارست

غنجه را خنده و پرواز یکی‌ست
بال ما در گره منقارست

چون جرس کاش به منزل نرسیم
نالهٔ ما ز اثر بیزارست

مرده هم فکر قیامت دارد
آرمیدن چقدر دشوارست

بیدل از صنعت تقدیر مپرس
زلف یاریم و شب ما تارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.