هوش مصنوعی:
این شعر به بیان رنجها، عجزها و رازهای پنهان درون انسان میپردازد. شاعر از احساسات عمیق و دردهای نهفته در زیر پوست سخن میگوید و از نالههای پنهان، حسرتها و عشقهای ناکام یاد میکند. تصاویری مانند آبله، گل، خون، و نخل بهکار رفتهاند تا این احساسات را به تصویر بکشند. شعر به زندگی بهعنوان زندانی زیر پوست اشاره دارد و از ناتوانی در بیرون آمدن از این زندان وهمآلود سخن میگوید.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و مفاهیم مانند رنج، حسرت و نالههای پنهان ممکن است برای سنین پایین سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۶۸۵
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست
یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست
گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس
نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر پوست
نیست ممکن از لباس وهم بیرون آمدن
زندگانی عالمی راکرد زندان زیر پوست
تا نگردد قاتل ما جز بهگلچینی سمر
همچوگل خونبحلگردیم سامانزیر پوست
نالهها در پردهٔ ساز جنون دزدیدهایم
خفته شیر بیشهٔ ما را نیستان زیرپوست
جیب ما چون غنچه آخربال صحرا میکشد
بر سر ما سایه افکنده است دامان زیرپوست
خلوت راز است چشمیکز تماشا دوختیم
عین یوسف شد نگاه پیرکنعان زیرپوست
از نقاب غنچه رنگ شور بلبل میچکد
شیشه دارد خون عیش میپرستان زیرپوست
ساز هستی پردهدارد شوخیی در دست و بس
هرکه بینی نالهایکردهست پنهان زیر پوست
همچو نارم عقدهای ازکار دل تا واشود
سرخکردم هم به خو سعی دندان زیر پوست
گفتم آفتهایامکان زیرگردون است و بس
زندگینالید وگفت اینجملهتوفانزیر پوست
بسکه مردم جنس ایثار از نظر پوشیدهاند
درهم ماهیست ایتجا همچو همیان زیر پوست
عضو عضوم حسرت دیدار میآرد به بار
نخل بادمم سراپا چشم حیران زیر پوست
هیچکس آتش نزد بر صفحهٔ بیحاصلم
ورنه منهمداشتم بیدل چراغانزیر پوست
یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست
گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس
نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر پوست
نیست ممکن از لباس وهم بیرون آمدن
زندگانی عالمی راکرد زندان زیر پوست
تا نگردد قاتل ما جز بهگلچینی سمر
همچوگل خونبحلگردیم سامانزیر پوست
نالهها در پردهٔ ساز جنون دزدیدهایم
خفته شیر بیشهٔ ما را نیستان زیرپوست
جیب ما چون غنچه آخربال صحرا میکشد
بر سر ما سایه افکنده است دامان زیرپوست
خلوت راز است چشمیکز تماشا دوختیم
عین یوسف شد نگاه پیرکنعان زیرپوست
از نقاب غنچه رنگ شور بلبل میچکد
شیشه دارد خون عیش میپرستان زیرپوست
ساز هستی پردهدارد شوخیی در دست و بس
هرکه بینی نالهایکردهست پنهان زیر پوست
همچو نارم عقدهای ازکار دل تا واشود
سرخکردم هم به خو سعی دندان زیر پوست
گفتم آفتهایامکان زیرگردون است و بس
زندگینالید وگفت اینجملهتوفانزیر پوست
بسکه مردم جنس ایثار از نظر پوشیدهاند
درهم ماهیست ایتجا همچو همیان زیر پوست
عضو عضوم حسرت دیدار میآرد به بار
نخل بادمم سراپا چشم حیران زیر پوست
هیچکس آتش نزد بر صفحهٔ بیحاصلم
ورنه منهمداشتم بیدل چراغانزیر پوست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.