۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۲

بر چهرهٔ آثار جهان رنگ سبب نیست
چون آتش یاقوت که تب دارد و تب نیست

وهم است که در شش جهتش ریشه دویده‌ست
سرسبزی این مزرعه بی‌برگ کنب نیست

چشمی به تأمل نگشوده‌ست نگاهت
بر وضع جهان گر عجبت نیست عجب نیست

تا زنده‌ای امید غنا هرزه خیالی‌ست
این آمد و رفت نفست غیر طلب نیست

شغل هوس خواجه مگر گم شود از مرگ
این حکهٔ هنگامهٔ حرص است جرب نیست

در هیچ صفت داد فضولی نتوان داد
تا دل هوس انشاست جهان جای طلب نیست

دور است شکست دل از آرایش تعمیر
این کارگه شیشهٔ رنگ است حلب نیست

تسلیم و سر و برگ فضولی چه جنون است
گر ریشه کند دانه‌ات از کشت ادب نیست

کامل ادبان قانع یک سجده جبینند
مشتاق زمین‌بوس هوس تشنهٔ لب نیست

بی‌باده دل از زنگ طبیعت نتوان شست
افسوس که در آینه‌ها آب عنب نیست

بیدل غم روز سیه از ما نتوان برد
چین سحر اینجا شکن دامن شب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.