هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او از دیدن چهره معشوق و تأثیر آن بر دل خود، از بازار عشق و بیبهایی خود در آن، از دوگانگی عشق (شیرین و تلخ)، از تأثیر شهد معشوق بر جان خود، و از سرگشتگی و بیخبری در راه عشق میگوید. شاعر همچنین از نالههای بیخبر و دردهای بیدرمان سخن میراند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد و رنج عشق و سرگشتگی نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
تا چهرۀ آن یگانه دیدم
دل در غَمِ بیکَرانه دیدم
گفتی فرداست روزِ بازار
بازارِ تو را بَها نَدیدم
دل را چو انارِ تُرش و شیرین
خون بَسته و دانه دانه دیدم
زَهرِ عالَم همه عَسَل شُد
تا شَهْدِ تو در میانه دیدم
جان را چو وُثاق و جایِ زنبور
از شَهْدِ تو خانه خانه دیدم
بر آتشَم و هنوز در عشق
زان دوزخْ یک زَبانه دیدم
شطرنج که صد هزار خانهست
از جُمله آن دو خانه دیدم
یک خانه پُر از خُمار دیدم
یک خانه میمُغانه دیدم
چون عشقْ چُنین دو روی دارد
سَرگشتگیِ زمانه دیدم
وان گَهْ زین سَر به سویِ آن سَر
دُزدیده رَه و دَهانه دیدم
زان رَهْ خِرَدِ دقیقه بین را
اندیشه اَبْلَهانه دیدم
او بر سَرِ گنجِ بینشانی
سَرگشته که منْ نشانه دیدم
او زیرِ پَرِ هُمایِ دولت
گوید که به خوابْ لانه دیدم
جانی که زِ غَم ز پا دَرآمَد
در عالَم دلْ رَوانه دیدم
جانی که فَسانه داند این را
او را هَمِگی فَسانه دیدم
نالنده و بیخَبَر زِ نالِش
چون بَربَط و چون چَغانه دیدم
بَسْ شانه مَکُن که طُرّه عشق
بیرون زِ حدودِ شانه دیدم
صد شب بَرِ او تَرانه گویی
روزَت گوید تو را ندیدم
هر دَرد که آن دَوا ندارد
سویِ دلِ خود دَوانه دیدم
دل در غَمِ بیکَرانه دیدم
گفتی فرداست روزِ بازار
بازارِ تو را بَها نَدیدم
دل را چو انارِ تُرش و شیرین
خون بَسته و دانه دانه دیدم
زَهرِ عالَم همه عَسَل شُد
تا شَهْدِ تو در میانه دیدم
جان را چو وُثاق و جایِ زنبور
از شَهْدِ تو خانه خانه دیدم
بر آتشَم و هنوز در عشق
زان دوزخْ یک زَبانه دیدم
شطرنج که صد هزار خانهست
از جُمله آن دو خانه دیدم
یک خانه پُر از خُمار دیدم
یک خانه میمُغانه دیدم
چون عشقْ چُنین دو روی دارد
سَرگشتگیِ زمانه دیدم
وان گَهْ زین سَر به سویِ آن سَر
دُزدیده رَه و دَهانه دیدم
زان رَهْ خِرَدِ دقیقه بین را
اندیشه اَبْلَهانه دیدم
او بر سَرِ گنجِ بینشانی
سَرگشته که منْ نشانه دیدم
او زیرِ پَرِ هُمایِ دولت
گوید که به خوابْ لانه دیدم
جانی که زِ غَم ز پا دَرآمَد
در عالَم دلْ رَوانه دیدم
جانی که فَسانه داند این را
او را هَمِگی فَسانه دیدم
نالنده و بیخَبَر زِ نالِش
چون بَربَط و چون چَغانه دیدم
بَسْ شانه مَکُن که طُرّه عشق
بیرون زِ حدودِ شانه دیدم
صد شب بَرِ او تَرانه گویی
روزَت گوید تو را ندیدم
هر دَرد که آن دَوا ندارد
سویِ دلِ خود دَوانه دیدم
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.