۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۲

بزم تصور توکدورت ایاغ نیست
یعنی چو مردمک شب ما بی‌چراغ نیست

سرگشتگان با نقش قدم خط‌کشیده‌اند
در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست

جیب نفس‌شکاف چه خلوت چه انجمن
از هیچ‌کس برون غبارت سراغ نیست

گل دربریم وباده به ساغر ولی چه سود
در مشرب خیال‌پرستان دماغ نیست

تا زنده‌ای همین به تپش ساز و صبرکن
ای بیخبر، نفس سروبرگ فراغ نیست

از برگ و ساز عالم تحقیق ما مپرس
عمری‌ست رنگ می‌پرد وگل به باغ نیست

بیدل جنون ما به نشاط جهان نساخت
مهتاب پنبه دارد و منظور داغ نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.