هوش مصنوعی:
این شعر به موضوعاتی مانند بیاعتنایی به ارزشهای اخلاقی، بیپناهی انسان در برابر سرنوشت، ناامیدی از عدالت، وابستگیهای دنیوی و رهایی از تعلقات میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر نمادین مانند حباب، باد، و شمع، احساسات عمیق انسانی و دردهای وجودی را بیان میکند.
رده سنی:
18+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و انتقاد از جامعه ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۰۱۹
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد
دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد
سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد
قسم به جوهر بیربطی نیاز و تعین
که هرکه را جگری دادهاند آه ندارد
ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم
که گر همه دلش افتد به کف نگاه ندارد
حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا
که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد
نفس به جاده طرازی اگر فضول نیفتد
سراسر دو جهان منزل است، راه ندارد
چو چشم از مژه غافل مشو که هیچ کس این جا
به غیر سایهٔ دیوار خود پناه ندارد
مباش بیخیر از برق بیامان دمیدن
که دانه در دهن اینجا به غیر کاه ندارد
اگر ز محکمهٔ عدل دادخواه نجاتی
دو لب به مهر رسان دعویت گواه ندارد
بساط حشر که خورشید فضل میدمد اینجا
تو سایه گر نبری نامهٔ سیاه ندارد
ترحم است بر احوال خلق یأس بضاعت
که در خور کرمش هیچکس گناه ندارد
ز دستگاه تعلق مجو حساب تجرد
بلندی مژه بالیدن نگاه ندارد
نفس تظلم آوارگی کجا برد آخر
ز دل برآمده در هیچ جا پناه ندارد
به غیر داغ که پوشد چو شمع بیدل ما را
که پای تا به سرش غیر یک کلاه ندارد
سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد
دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد
سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد
قسم به جوهر بیربطی نیاز و تعین
که هرکه را جگری دادهاند آه ندارد
ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم
که گر همه دلش افتد به کف نگاه ندارد
حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا
که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد
نفس به جاده طرازی اگر فضول نیفتد
سراسر دو جهان منزل است، راه ندارد
چو چشم از مژه غافل مشو که هیچ کس این جا
به غیر سایهٔ دیوار خود پناه ندارد
مباش بیخیر از برق بیامان دمیدن
که دانه در دهن اینجا به غیر کاه ندارد
اگر ز محکمهٔ عدل دادخواه نجاتی
دو لب به مهر رسان دعویت گواه ندارد
بساط حشر که خورشید فضل میدمد اینجا
تو سایه گر نبری نامهٔ سیاه ندارد
ترحم است بر احوال خلق یأس بضاعت
که در خور کرمش هیچکس گناه ندارد
ز دستگاه تعلق مجو حساب تجرد
بلندی مژه بالیدن نگاه ندارد
نفس تظلم آوارگی کجا برد آخر
ز دل برآمده در هیچ جا پناه ندارد
به غیر داغ که پوشد چو شمع بیدل ما را
که پای تا به سرش غیر یک کلاه ندارد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.