هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از بیدل دهلوی، با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای پیچیده، به بیان حالات عاشقانه و عرفانی میپردازد. شاعر از عناصری مانند عنقا، ثریا، سبزه، غنچه، دریا و شمع استفاده کرده تا احساسات عمیق و رازآلود عشق و عرفان را به تصویر بکشد. در این شعر، خموشی و گفتگو، عشق و تمنا، و وحدت و کثرت به زیبایی در هم آمیختهاند.
رده سنی:
16+
این شعر به دلیل استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، برای مخاطبانی مناسب است که از توانایی درک مفاهیم انتزاعی و ادبی برخوردار باشند. نوجوانان و بزرگسالان با دانش ادبی متوسط به بالا میتوانند از زیباییها و معانی نهفته در این شعر بهرهمند شوند.
غزل شمارهٔ ۱۰۳۰
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد
غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد
زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد
دهان غنچه زان لعل شکرخا گفتگو دارد
در آن محفلکه حیرت ترجمان راز دل باشد
خموشی دارد اظهاری که گویا گفتگو دارد
ندارد کوتهی در هیچ حال افسانهٔ عاشق
فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد
خروشم درغمت با شور محشرمیزند پهلو
سرشکمبیرختبا جوشدریا گفتگو دارد
به چشم سرمهآلودت چه جای نسبت نرگس
ز کوریهاست هر کس تا به اینجا گفتگو دارد
تو خواهی شور عالم گو و خواهی اضطراب دل
همان یک معنی شوق اینقدرها گفتگو دارد
بروناز ساز وحدت نیست این کثرتنوایی ها
زبان موج هم در کام دریا گفتوگو دارد
ز سر تا پای ساغر یک دهن خمیازه میبینم
ز حرف لعل میگون که مینا گفتگو دارد
لب شوخی که جوش خضر دارد خط مشکینش
چو آید در تبسم با مسیحا گفتگو دارد
ز آهنگ گداز دل مباش ای بیخبر غافل
زبان شمع خاموش است اما گفتگو دارد
کلاهآرای تسلیمم نمیزیبد غرور از من
سر افتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشمیست سر تا پای ما بیدل
زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد
غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد
زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد
دهان غنچه زان لعل شکرخا گفتگو دارد
در آن محفلکه حیرت ترجمان راز دل باشد
خموشی دارد اظهاری که گویا گفتگو دارد
ندارد کوتهی در هیچ حال افسانهٔ عاشق
فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد
خروشم درغمت با شور محشرمیزند پهلو
سرشکمبیرختبا جوشدریا گفتگو دارد
به چشم سرمهآلودت چه جای نسبت نرگس
ز کوریهاست هر کس تا به اینجا گفتگو دارد
تو خواهی شور عالم گو و خواهی اضطراب دل
همان یک معنی شوق اینقدرها گفتگو دارد
بروناز ساز وحدت نیست این کثرتنوایی ها
زبان موج هم در کام دریا گفتوگو دارد
ز سر تا پای ساغر یک دهن خمیازه میبینم
ز حرف لعل میگون که مینا گفتگو دارد
لب شوخی که جوش خضر دارد خط مشکینش
چو آید در تبسم با مسیحا گفتگو دارد
ز آهنگ گداز دل مباش ای بیخبر غافل
زبان شمع خاموش است اما گفتگو دارد
کلاهآرای تسلیمم نمیزیبد غرور از من
سر افتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشمیست سر تا پای ما بیدل
زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.