۷۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۲

نی تو گفتی از جَفایِ آن جَفاگَر نَشْکَنم؟
نی تو گفتی عالَمی در عشقِ او بَرهَم زَنَم؟

نی تو دستِ او گرفتی عَهد کردی دو به دو
کَزْ پِیِ آن جان و دل این جان و دل را بَرکَنَم؟

نورِ چَشمَت چون مَنَم دورَم مَبین ای نورِ چَشم
سویِ بالا بِنْگَر آخِر زان که من بر روزَنَم

ای سَرِرشته‌یْ طَرَب‌‌ها عیسیِ دورانْ تویی
سَر ازین روزَن فروکُن گر چه من چون سوزَنَم

عشق را روزِ قیامَت آتش و دودی بُوَد
نورِ آن آتش تو باشی دودِ آن آتش مَنَم

تا نَبینم رویِ چون گُلْزارِ آن صد نوبَهار
هَمچو لاله من سِیَه دل صدزبانْ چون سوسَنَم

شاهْ شَمسُ الدّین ِتبریزی مَنَت عاشق بَسَم
روزِ بَزمَت هَمچو مومَم روزِ رَزمَت آهَنَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.