۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷۳

زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد
شبنمی نیست که ‌بی‌دیدهٔ تر می‌گذرد

از نفس چند پی قافلهٔ دل‌گیریم
سنگ عمریست‌که بردوش شرر می‌گذرد

دام دل نیست به جز دیده ‌که مینای شراب
از سر جام به صد خون جگر می‌گذرد

رغبت جاه چه و نفرت اسباب‌ کدام
زین هوسها بگذر یا مگذر می‌گذرد

انجمن در قدمی‌، هرزه به هر سو مخرام
هرکجا پا فشرد شمع ز سر می‌گذرد

عشق شد منفعل از طینت بیحاصل ما
برق از این مزرعهٔ سوخته‌تر می‌گذرد

خودنمایی چقدر زحمت دل خواهد داد
آخر این جلوه‌ات از آینه درمی‌گذرد

همچو تصویر به آغوش ادب ساخته‌ایم
عمر پرواز ضعیفان ته پر می‌گذرد

بیدل ما به وداع تو چرا خون نشود
عرق از روی تو با دیدهٔ تر می‌گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.