۳۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۰۱

بارِ دیگر از دل و از عقل و جانْ بَرخاستیم
یار آمد در میان ما از میانْ بَرخاستیم

از فنا رو تافتیم و در بَقا دَربافتیم
بی‌نشان را یافتیم و از نشانْ بَرخاستیم

گَرد از دریا بَرآوردیم و دود از نُهْ فَلَک
از زمان و از زمین و آسْمانْ بَرخاستیم

هین که مَستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غَلَط گفتم زِراه و راهْبانْ بَرخاستیم

آتشِ جانْ سَر بَرآوَرْد از زمینِ کالبَد
خاست اَفْغان از دل و ما چون فَغْان بَرخاستیم

کم سُخَن گوییم و گَر گوییم کم کَس پِیْ بَرَد
باده اَفْزون کُن که ما با کَم­زنانْ بَرخاستیم

هستی است آنِ زنان و کارِ مَردان نیستی­ست
شُکر کَنْدَر نیستی ما پَهْلوانْ بَرخاستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.