۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱۱

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد
به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد

به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق
در آن جریده‌ که بی‌پشت و رو‌ست می‌باشد

غم جدایی اسباب می‌خورد همه کس
همیشه نان تعلق دو پوست می‌باشد

تلاش فطرت دون غیر خودنمایی نیست
دماغ آبله آماس دوست می‌باشد

ز بس‌که نسخهٔ تحقیق ما پریشان است
نظر به‌کاشغر و دل به خوست می‌باشد

غبار معبد تقوا به باده ده‌ کانجا
کمال صدق و صفا تا وضوست می‌باشد

تو لفظ‌، مغتنم انگار، فکر معنی چیست
که مغزها همه محتاج پوست می‌باشد

جبین ز سجده ندزدی ‌که سربلندی شرم
به عالمی‌که زمین روبروست می‌باشد

ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل
بهار تا اثر رنگ و بوست می‌باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.