۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۲

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد
شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد

مردیم تشنه در طلب آب تیغ او
آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد

افسوس ناله‌ای ‌که به‌ کویش رهی نبرد
آه از دلی‌ که خون شد و در پای او نشد

آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست
جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد

عمری‌ست خدمت لب خاموش می‌کنم
ای بخت ناز کن‌ که نفس هرزه‌گو نشد

بی‌قدر نیست شبنم حیرت بهار عشق
نگداخت دل‌ که آینهٔ آبرو نشد

اشیا مثال آینهٔ بی‌نشانیند
نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد

وهم ظهور سر به گریبان خجلت است
فکری نداد رو که سر ما فرو نشد

بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم
ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد

بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما
با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.