۷۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۶

زِیکی پِسته‌­دَهانی صَنَمی بَسته­‌دَهانم
چو بِرویید نَباتَش چو شِکَر بَست زَبانم

همه خوبیِّ قَمَر او همه شادی­‌ست مگر او
که از او من تَنِ خود را زِ شِکَر باز ندانم

تو چه پُرسی که کُدامی تو دَرین عشقْ چه نامی
صَنَما شاهِ جهانی زِ تو من شادِ جهانم

چو قَدَح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بِدیدم که تو جانی مَثَلِ جان پِنِهانم

وَگَرَم هست اگر من بِنِه انگشت تو بر من
که من اَنْدَر طَلَبِ خود سَرِ انگشت گَزانم

چو ازو در تَک و تابَم زِپِی‌­اَش سخت شِتابَم
چو مرا بُرد نَبازَم دو چو خود باز سِتانم

چو شِکَرگیرِ تو گشتم چو من از تیرِ تو گشتم
چه شُد اَرْبَهرِ شکارت شِکَنَد تیر و کَمانم

چو صَلاحِ دل و دین را مَهِ خورشیدْ یَقین را
به تو افتاد مَحَبَّت تو شُدی جان و رَوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.