هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و توبهشکستن خود سخن میگوید. او به جمال و شراب عشق اشاره میکند و اعلام میکند که دیگر به عهد و توبه پایبند نخواهد بود. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق خود تعریف میکند و بیان میکند که تنها معشوق اوست که میداند او چگونه زندگی کرده و چگونه خواهد مرد. او از سعادت و خوشبختی که در حضور معشوق تجربه میکند سخن میگوید و از شراب عشق مینوشد تا از غم و اندوه رها شود. در نهایت، شاعر تصمیم میگیرد که سکوت کند و تنها به شنیدن و درک کردن بپردازد.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهای مانند توبهشکستن و شراب عشق نیاز به بلوغ فکری و تجربهی بیشتری دارد.
غزل شمارهٔ ۱۶۱۹
تو گواه باش خواجه که زِتوبه توبه کردم
بِشِکَست جامِ توبه چو شرابِ عشق خوردم
به جَمالِ بینَظیرت به شَرابِ شیرگیرت
که به گَردِ عَهد و توبه نَرَوَم دِگَر نگردم
به لبِ شِکَرفَشانَت به ضَمیرِ غَیبدانَت
که نه سُخرهٔ جهانم نه زبونِ سُرخ و زَردم
به رُخِ چو آفتابَت به حَلاوتِ خِطابَت
که هزارساله رَهْ من زِوَرایِ گرم و سَردم
به هوایِ هَمچو رَخشَت به لِوایِ روحْبَخشت
که به جُز تو کَس نداند که کیاَم چگونه مَردم
به سعادتِ صَباحَت به قیامَتِ صَبوحَت
که سِجِلِّ آسْمان را به فَرِ تو دَرنَوردم
هَله ای شَهِ مُخَلَّد تو بگو به ساقیِ خود
چو کسی تُرُش دَرآیَد دَهَدَش زِ دُردِ دَردم
هَله تا دُوی نباشد کُهَن و نُوی نباشد
که دَرین مَقامِ عشرت من از آنِ جَمعِ فَردم
بِدِهَش از آن رَحیقی که شود خوشی عشیقی
که زِ مَستی و خَرابی بِرَهَد زِعکس و طَردَم
نه دَرو حَسَد بِمانَد نه غَمِ جَسَد بِمانَد
خوش و پاک باز آید به سویِ بِساطِ نَردم
به صَفا مِثالِ زُهره به رِضا بِسانِ مُهره
نه نَصیبهجو نه بَهره که بِبُردم و نَبُردم
بِپَریده از زمانه زِهوایِ دام و دانه
که دَرین قِمارخانه چو گواه بینَبَردم
پس ازین خَموش باشم همه گوش و هوش باشم
که نه بُلبُلم نه طوطی همه قَند و شاخِ وَرْدم
بِشِکَست جامِ توبه چو شرابِ عشق خوردم
به جَمالِ بینَظیرت به شَرابِ شیرگیرت
که به گَردِ عَهد و توبه نَرَوَم دِگَر نگردم
به لبِ شِکَرفَشانَت به ضَمیرِ غَیبدانَت
که نه سُخرهٔ جهانم نه زبونِ سُرخ و زَردم
به رُخِ چو آفتابَت به حَلاوتِ خِطابَت
که هزارساله رَهْ من زِوَرایِ گرم و سَردم
به هوایِ هَمچو رَخشَت به لِوایِ روحْبَخشت
که به جُز تو کَس نداند که کیاَم چگونه مَردم
به سعادتِ صَباحَت به قیامَتِ صَبوحَت
که سِجِلِّ آسْمان را به فَرِ تو دَرنَوردم
هَله ای شَهِ مُخَلَّد تو بگو به ساقیِ خود
چو کسی تُرُش دَرآیَد دَهَدَش زِ دُردِ دَردم
هَله تا دُوی نباشد کُهَن و نُوی نباشد
که دَرین مَقامِ عشرت من از آنِ جَمعِ فَردم
بِدِهَش از آن رَحیقی که شود خوشی عشیقی
که زِ مَستی و خَرابی بِرَهَد زِعکس و طَردَم
نه دَرو حَسَد بِمانَد نه غَمِ جَسَد بِمانَد
خوش و پاک باز آید به سویِ بِساطِ نَردم
به صَفا مِثالِ زُهره به رِضا بِسانِ مُهره
نه نَصیبهجو نه بَهره که بِبُردم و نَبُردم
بِپَریده از زمانه زِهوایِ دام و دانه
که دَرین قِمارخانه چو گواه بینَبَردم
پس ازین خَموش باشم همه گوش و هوش باشم
که نه بُلبُلم نه طوطی همه قَند و شاخِ وَرْدم
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.