هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و عرفان سخن می‌گوید. او خود را غلام آفتاب می‌داند و از ارتباط خود با نور و روشنایی صحبت می‌کند. شاعر از دوری از ظواهر دنیوی و نزدیکی به حقیقت درونی سخن می‌گوید و از عشق به معشوق الهی و درد فراق می‌نالد. او همچنین از زبان خموش و دل سوخته خود می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه عشق او را به سکوت واداشته است.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۶۲۱

چو غُلامِ آفتابم هم از آفتاب گویم
نه شَبَم نه شب پَرَستم که حَدیثِ خواب گویم

چو رَسولِ آفتابم به طَریقِ تَرجُمانی
پنهان ازو بِپُرسَم به شما جواب گویم

به قَدَم چو آفتابم به خَرابه‌ها بِتابَم
بِگُریزم از عِمارت سُخَنِ خَراب گویم

به سَرِ درخت مانَم که زِ اصلْ دور گشتم
به میانهٔ قشُورم همه از لُباب گویم

من اگرچه سیبِ شیبَم زِ درختِ بَسْ بُلندم
من اگر خَراب و مَستم سُخَنِ صَواب گویم

چو دِلَم زِ خاکِ کویش بِکَشیده است بویَش
خَجِلَم زِ خاکِ کویش که حَدیثِ آب گویم

بِگُشا نِقاب از رُخ که رُخِ تو است فَرُّخ
تو رَوا مَبین که با تو زِپَسِ نِقاب گویم

چو دِلَت چو سنگ باشد پُر از آتَشَم چو آهن
تو چو لُطفِ شیشه گیری قَدَح و شراب گویم

زِ جَبینِ زَعفَرانی کَر و فَرِّ لاله گویم
به دو چَشمِ ناودانی صِفَتِ سَحاب گویم

چو زِ آفتاب زادم به خدا که کیْقُبادم
نه به شب طلوع سازم نه زِ ماهْتاب گویم

اَگَرَم حَسود پُرسَد دلِ من زِ شُکر تَرسَد
به شِکایَت اَنْدَر آیم غَمِ اِضْطِراب گویم

بَرِ رافِضی چگونه زِ ابی قُحافه لافَم؟
بَرِ خارجی چگونه غَمِ بوتُراب گویم؟

چو رَباب ازو بِنالَد چو کَمانچه رو دَراُفتم
چو خَطیبْ خُطْبه خوانَد من از آن خِطاب گویم

به زبان خَموش کردم که دلِ کباب دارم
دلِ تو بِسوزد اَرْ منْ زِ دلِ کباب گویم
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.