هوش مصنوعی:
این شعر از مولانا جلالالدین بلخی است که در آن شاعر از مفاهیم عرفانی و فلسفی مانند رهایی از قید و بندهای دنیوی، عشق الهی، شجاعت و ایثار سخن میگوید. او از نمادهایی مانند شیران سیاه، زندان جهان، و دریای حقایق استفاده میکند تا مفاهیم عمیق عرفانی را بیان کند. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند تسلیم در برابر عشق الهی، مبارزه با تاریکیها و رسیدن به حقیقت اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این شعر حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد تا بتواند به درستی درک و تفسیر شود.
غزل شمارهٔ ۱۶۴۳
چند خُسپیم صَبوح است صَلا بَرخیزیم
آبِ رَحْمَت بِسِتانیم و بر آتش ریزیم
آن کُمَیْتِ عربی را که فَلَک پیمایَست
وَقِت زین است و لِگام است، چرا نَنْگیزیم؟
خوش بِرانیم سویِ بیشَهٔ شیرانِ سیاه
شیرگیرانه زِ شیرانِ سِیَه نَگْریزیم
دَرِ زَنَدانِ جهان را به شُجاعَت بِکَنیم
شِحْنهٔ عشق چو با ماست زِ کِه پَرهیزیم؟
زَنگیانِ شبِ غَم را همه سَر بَرداریم
زنگ و رومی چه بُوَد چون به وَغا بِسْتیزیم؟
قَدَحِ باده نسازیم جُز از کاسهٔ سَر
گِردِ هر دیگ نگردیم نه ما کَفْلیزیم
زآخِر ثَوْر بِرانیم سویِ بُرجِ اَسَد
چو اَسَد هست، چه با گَلِّهٔ گاو آمیزیم؟
اَنْدَرین مَنْزِلْ هر دَمْ حَشَری گاو آرَد
چاره نَبْوَد زِ سَرِ خَر چو دَرین پالیزیم
موجِ دریایِ حَقایق که زَنَد بر کُهِ قاف
زان زِ ما جوش بَرآوَرْد که ما کاریزیم
بَدْرْ ما راست، اگرچه چو هِلالیم نِزار
صَدْرْ ما راست، اگرچه که دَرین دِهْلیزیم
گُلْرُخان رویْ نِمایَند چو رو بِنْماییم
که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم
وَزْ سَرِ ناز بگوییم چه چیزید شما
سَجده آرَنْد که ما پیشِ شما ناچیزیم
گُلْعِذاریم ولی پیشِ رُخِ خوبِ شما
رویِ ناشُسته و آلوده و بیتَمییزیم
آهوانِ تَبَتی بَهرِ چَرا آمده اند
زانکه امروز همه مُشک و عَبِر میبیزیم
چون دَهَد جامِ صَفا بر همه ایثار کنیم
وَرْ زَنَد سیخِ بَلا هَمچو خَران نَسْکیزیم
تابِ خورشیدِ اَزَل بر سَرِ ما میتابَد
میزَنَد بر سَرِ ما تیز، از آن سَرتیزیم
طالِعِ شَمس چو ما راست، چه باشد اَخْتَر؟
روز و شب در نَظَرِ شَمسِ حَقِ تبریزیم
آبِ رَحْمَت بِسِتانیم و بر آتش ریزیم
آن کُمَیْتِ عربی را که فَلَک پیمایَست
وَقِت زین است و لِگام است، چرا نَنْگیزیم؟
خوش بِرانیم سویِ بیشَهٔ شیرانِ سیاه
شیرگیرانه زِ شیرانِ سِیَه نَگْریزیم
دَرِ زَنَدانِ جهان را به شُجاعَت بِکَنیم
شِحْنهٔ عشق چو با ماست زِ کِه پَرهیزیم؟
زَنگیانِ شبِ غَم را همه سَر بَرداریم
زنگ و رومی چه بُوَد چون به وَغا بِسْتیزیم؟
قَدَحِ باده نسازیم جُز از کاسهٔ سَر
گِردِ هر دیگ نگردیم نه ما کَفْلیزیم
زآخِر ثَوْر بِرانیم سویِ بُرجِ اَسَد
چو اَسَد هست، چه با گَلِّهٔ گاو آمیزیم؟
اَنْدَرین مَنْزِلْ هر دَمْ حَشَری گاو آرَد
چاره نَبْوَد زِ سَرِ خَر چو دَرین پالیزیم
موجِ دریایِ حَقایق که زَنَد بر کُهِ قاف
زان زِ ما جوش بَرآوَرْد که ما کاریزیم
بَدْرْ ما راست، اگرچه چو هِلالیم نِزار
صَدْرْ ما راست، اگرچه که دَرین دِهْلیزیم
گُلْرُخان رویْ نِمایَند چو رو بِنْماییم
که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم
وَزْ سَرِ ناز بگوییم چه چیزید شما
سَجده آرَنْد که ما پیشِ شما ناچیزیم
گُلْعِذاریم ولی پیشِ رُخِ خوبِ شما
رویِ ناشُسته و آلوده و بیتَمییزیم
آهوانِ تَبَتی بَهرِ چَرا آمده اند
زانکه امروز همه مُشک و عَبِر میبیزیم
چون دَهَد جامِ صَفا بر همه ایثار کنیم
وَرْ زَنَد سیخِ بَلا هَمچو خَران نَسْکیزیم
تابِ خورشیدِ اَزَل بر سَرِ ما میتابَد
میزَنَد بر سَرِ ما تیز، از آن سَرتیزیم
طالِعِ شَمس چو ما راست، چه باشد اَخْتَر؟
روز و شب در نَظَرِ شَمسِ حَقِ تبریزیم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
میم کاف
۱۴۰۲/۴/۱ ۲۱:۵۰
با سلام، مستحضرید که در کپی غزل ها از یک سایت دیگر، یک اشتباه یا غلز، خودش را تکثیر خواهد کرد! لطفاً در بیت ۸ اشتباه تایپ “اره” را اصلاح فرمایند به “چاره” :
اَنْدَرین مَنْزِلْ هر دَمْ حَشَری گاو آرَد
چاره نَبْوَد زِ سَرِ خَر چو دَرین پالیزیم
گوهرین: با سلام و احترام. اصلاح شد. با تشکر