۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴

از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است
که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است

چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها
که دام ما همه این طره ی دل آویز است

ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد
اگر چه تکیه ی شیرین به دوش پرویز است

سمند سعی چه بیهوده رانی ای فرهاد
که هم عنانی گردون نصیب شبدیز است

چگونه مانع نظاره ام شوی که مرا
ز شوق روی تو سر تا قدم نگه خیز است

ستزه باخت به میدان امتحان عرفی
عنان کشیده چه داری، محل مهمیز است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.