۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲

من بلبل آن گل که گلابش همه خون است
مرغابی آن بحر که آبش همه خون است

خونم به گلو ریز که بیمار محبت
آشوب نشانست و به آبش همه خون است

دیوانه ی عشقیم که این شاهد سرمست
عشقش همه زخم است و حجابش هم خون است

کوثر لب خشک و جگر تشنه فرستد
در بادیه ی عشق که آبش همه خون است

از صید به خون گشته مپرهیز که صیاد
آرایش فتراک و رکابش همه خون است

آتش چه و سرچشمه کدامست؟ مپرسید
صحرای محبت که سرابش همه خون است

عرفی غم دل باز نپرسی که دل ما
مستی است که در جام جوابش همه خون است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.